ویرگول
ورودثبت نام
الف لام هه
الف لام هه
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

روز اول

به این فکر میکنم که زندگی پوچ است. سخت از خواب بیدار می‌شوم و انگیزه ای برای صبح هایم ندارم.بیدار شدن و بلند شدن از جایم تقریبا سخت ترین کاری است که در روزها انجام می‌دهم. شروع به کار و تمرکز بعد از آن است که میترساندم. فکر میکنم ، کلی کار دارم که میتوانند برایم جذاب باشند مثل همین یوگا یا نقاشی اما ترجیح میدهم بخوام. خواب برایم عزیز است. اتصالم را قطع میکند از واقعیت. واقعیت ترسناک نیست ، تنها بیهوده است. کسالت آور است، سخت است.

قهوه‌ی صبح هایم را دوست دارم و سیگارهای بعدش را. دلم میخواهد به خواب بروم و بیرون نیایم. کسی با من حرف نزند و من نیز. گاهی گریزی میزنم به دنیای بیرون. میگویم که بدم و دوست دارم تاثیر حرفم را ببینم ، انگاری که کیف میکنم از اینکه میبینند از بد بودنم مستاصل میشوند. مواجه ام با سوگ است شاید. سوگ عمر به هدر رفته ام سوگ زندگی نزیسته ام. دلم میخواد که بمانم در این سوگ ، روانم دوست دارد که بد باشد چسبیده است گویی به این حال. اگر کسی بگوید این کار را بکن بهتر میشوم عصبانی میشوم که مرا نمیفهمد اما چه چیز را نمیفهمد؟مگر چه چیزی در من انقدر دفرمه و ابزورد است که دیگرا نمیبینند و خودم میبینم؟ چه سختی را متحمل میشوم؟

صبح ها بیدار شدن سخت است. زندگی کردن سخت است. دلم میخواهد خیال پردازی کنم و درون خودم بروم.

آینده را میبینم که خیال پردازی میکنم اما میترسم ، اگر این هم آن گمشده‌ی من نباشد چه؟

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید