:
"هر انسان سنگیست بر گور پدرش"
روایت جلال در داستان "سنگی بر گوری" با این جمله آغاز میشود. جملهای که نمایانگر حسرتی بزرگ برای جلال آل احمد است: نداشتن بچه!
جلال می داند سنگی برای گور خودش ندارد؛ و میخواهد نشان بدهد که گرچه رنج بسیاری کشیده و حسرتهای فراوانی خورده، اما در این لحظات که دارد راجع آن میاندیشد و مینویسد از این حسرت خالیست.
این داستان اگرچه سالها پس از مرگ آل احمد به چاپ رسیده، اما همچنان در حسب حال نویسی کمنظیر است؛ و آنچه آن را متمایز میکند، چیزی فراتر از قلم جلال و سبک خاص اوست.
صداقت یک نویسنده زمانی که از خودش و واقعیتهای هولناک زندگیاش مینویسد این کتاب را به نوعی اعترافات تبدیل کرده. اعترافاتی که به سیاق نویسندگان مسیحی برای خالی شدن از حس گناه نیست.
جسارت جلال در حسب حال نویسی زمانی که با تعلیقهای فکریاش میآمیزد و بین افکار سنتی و مدرن مجادله میکند به نقطهی اوج خود میرسد؛ و همین روایت «سنگی بر گوری» را -به عقیدهی من- به بهترین داستان از این نویسندهی سرشناس تبدیل کرده است.
الهه ملک محمدی