(نگاه به صفحه کیبورد لپتاپ و تجمع احساسات)
چقدر دلم تنگ شده بود برای نوشتن در ویرگول..
سه ماه از آخرین پستم در اینجا میگذره و من، اتفاقات زیاد و البته جالبی رو هم پشت سر گذاشتم.
نه اینکه اینجا حرفی برای گفتن نداشته باشم، اتفاقا حرف های زیادی داشتم که نیومدم :))
قشنگ یه تئوری برعکسه. تو کانال یه وقتایی چیزهایی مینوشتم اما خب. عزم برگشتن و نوشتن در اینجارو نداشتم.
هر شب قبل خواب یاد اینجا میوفتادم و تا میومدم همت کنم به نوشتن، همه چیز از یادم میرفت.. متوجه شدم که برای نوشتن نباید همت کرد، برنامه ریزی کرد و یه ساعت مشخص برای شروع نوشتن انتخاب کرد. حداقل برای من برنامه ریزی برای افکار و نوشتن جواب نداده.
ولی چی شد که بالاخره سه ماه دوری رو کنار گذاشتم و برگشتم به ویرگول؟
صبح امروز، خیلی عادی از خواب بیدار شدم، پتو رو زدم کنار. رفتم سمت دستشویی. داشتم صورتم رو میشستم. پوست صورتم از سرمای هوا و آب گز گز میکرد. یکهو زل زدم به خودم.
یاد اینجا افتادم.
همینقدر ساده، همینقدر یهویی.
برگشتم به اتاقم. به عزم اومدن به ویرگول لپتاپ رو باز کردم و الان هم شروع کردم به نوشتن؛ بلکه برگردم به عادت دیرینه و زیبای نوشتن.
حرف های زیادی برای گفتن دارم، و اگر زندگی روال آرومی در پیش بگیره، زودتر از سه ماه دیگه من رو خواهید دید.
خیلی زودتر.
پایان
99.9.2