بچه تر که بودم بزرگتر شدن رو تو قد بلند شدن و شب بیداری و نبود محدودیت های ریز و جزئی میدیدم که البته امروزه در شروع بزرگسالی کوچکترین اهمیتی به نبود این محدودیت ها نمیدم. به هر حال ، خواسته و ناخواسته با ذوق و بدون ذوق روزهارو پشت سر گذاشتیم و قد کشیدیم و همینطور بر رقم سن ما اضافه شد و فهمیدیم بزرگ شدن به این راحتی تصور کودکانه ما در بچگی نبوده و نیست .
بزرگتر شدن برابره با بیشتر شدن مسئولیت ها و دغدغه ها البته اینجا و در این نوشته قرار نیست به این مسائل بپردازیم! بلکه به چند نکته بسی ساده و پرتکرار در زندگی ما که ناشی از پیامد های بزرگسالی هست اشاره میکنیم و آخرش قراره برای بزرگ شدنمون غصه بخوریم :)
بگذریم.
هرازگاهی دم عیدی و تعطیلات و حتی دم اعلام رتبه های کنکور ، یه سری جوک و طنز هایی با مضمون فضولی های فامیل میدیدم و با خنده و تعجب ازشون میگذشتم. تا چند ماه پیش تجربه چندانی از این کنجکاوی های فامیل و حتی آشنایان نداشتم تا اینکه بعد از سن خاصی و حتی نزدیک به اون سن ، سوالات فامیل از یکی دو سوال خوبی ؟ مدرسه میری ؟ به این سوالات که کجا دانشگاه میری ؟ چرا اونجا ؟ چه رشته ایی ؟ چه ساعتی ؟ با چی میری ؟ با چی میای؟ چی میپوشی؟ چی میخوری؟ هزینش زیاده؟ غذا دارن؟ پسر/دختر هست؟ چند نفرید؟ استاد پیره ؟ جوونه؟ بزرگه دانشکده؟ کوچیکه؟ محوطش خوشگله؟ ماشین دارن بقیه؟ آهااا.. رفتی برای گرفتن گواهینامه ؟ نرفتی؟ چرا؟ برو دیگه! کجا میری؟ ماشین کی میگیری؟ چی میگیری؟ کی ازدواج میکنی ؟ کسی تو زندگیته؟ کسی مدنظرته؟ و خلاصــــــــــــــــــــــــــــــــــــه تبدیل شدن گردهمایی فامیلی به بیست سوالی و صندلی داغ ، که جواب ندادن و طفره رفتن از این سوالات برابره با بی ادبی و نداشتن تربیت! البته کاش فقط به سوال پرسیدن ختم میشد! اینطور که یه جواب کلی به همه چیز میدادی و تموم اما متاسفانه نه تنها سوال میپرسن بلکه نظر هم میدن و این حتی از اون مورد اول آزاردهنده تره . مجبور به شنیدن نظراتی هستی که بر پایه حرف های شنیده شده از دهن مردم ، بدون هیچ زمینه مطالعه و تحقیقه و این باز قسمت خوبشه . بدترین قسمت این نظرات اصراااار بر درست بودن این پیشنهادات ناقص و تاکید بر آویز کردن این نکته در گوش هست و تنها راه گذر از این مرحله بدون آسیب ، سکوته! خلاصه ، سن که زیاد تر میشه مسئولیت بیشتر میشه ، به مراتب انتظارات هم بیشتر میشه و در راستای افزایش انتظارات ، سوالات هم زیاد تر و شخصی تر از قبل میشه!
یادمه بچگیام کار اشتباهی انجام میدادم میگفتن بچست دیگه ! یه دوره ی طولانی ایی از این حرف که بچست دیگه متنفر بودم و سعی میکردم کمتر اشتباه کنم و کمتر این جمله رو بشنوم ، اما آدمیست دیگر .. جایز و حتی دائم الخطاست و اشتباه کردن چه در بچگی چه در بزرگسالی عضو جدا ناشدنی از زندگی هر آدمه. اما دو تفاوت اساسی بین اشتباهات بچگی و بزرگسال وجود داره . اولین تفاوت در حجم و اندازه اشتباهات کوچکسالی و بزرگسالی هست و دومین تفاوت نحوه برخورد با اشتباهات . از یه سنی به بعد واکنش ها از "بچست دیگه" میرسه به "سن بابامو داره" و با توجه به تغییرات اساسی جمله انتظار میره که لحن و درصد واکنش ها به همین اندازه تغییر کنه و به مراتب خشن تر شه .
دیدین وقتی برای بچه اتفاقی (برای مثال زخمی شدن) میوفته چطور همه سمتش میرن و کمکش میکنن ؟ یکی آرومش میکنه ، یکی اشکشو پاک میکنه ، یکی زخمشو تمیز میکنه ، اگه نیاز به دکتر داره میبرنش دکتر و در صورت نیاز چند روزی مراقبت ویژه ایی از بچه میکنن که به مرور بتونه سلامتی و انرژی قبلش رو بدست بیاره . اما بزرگ که میشی اینطور نیست ، کسی آرومت نمیکنه ، کمتر کسی اشک هات رو پاک میکنه ، به سختی چیزی مرهم زخمت میشه و حتی اگه نیاز شدید به کمک داشته باشی ، معدود افرادی برای کمک و تیمار کردن به دادت میرسن . خودتی و خودت . چه شکستت عشقی باشه چه مالی و چه در مسیر رسیدن به هدفی، آخر آخرش خودتی و خودت باید دکتر خودت باشی .
دلم تنگ دوران بچگیمه؟ نه زیاد . به هر حال همون سن هم دغدغه های خودم رو داشتم و اون دوران اگه با این نوشته برخورد میکردم درحالی که داشتم برنامه کلاسی فردام رو میچیدم و نگران امتحانی ریاضی زنگ اول فردا بودم و بد و بیراه نثار مدرسه ام و معلم ها میکردم ، مقداریش رو نثار روح نویسنده این نوشته میکردم ، حرفم اینه به هر حال اون دوران هم دغدغه های خودش رو داشت و چندان هم تمایل به برگشتن به گذشته و کودکی ندارم.
غصه خوردن هم بمونه برای بعد .
به تاریخ 98.7.13
راستی! یک ماهه شدم.