الهه هستم.
الهه هستم.
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

زندگی

اول مهر که اومد و گذشت سری به خاطرات تلخ و شیرین گذشته زدم . نگرانی ها دغدغه های اواخر تعطیلات خودم رو مرور کردم . بزرگترین دغدغه ام شروع شدن مدارس بود . نگرانی برای حجم درس ها و کتاب ها و دبیر ها . راستش خندم گرفت ! چقدر بی اهمیت بودن دغدغه هام . چقدر کوچیک و بیهوده بودن ، نتیجه چی شد ؟ الان اینجام و دارم مرور میکنم خاطرات رو .

همه این مقایسه کردن های دیروز و امروز ، بهانه ایی شد که از خاطرات دور گذشته کم کم بیام جلوتر و در نهایت به امروز خودم برسم .. به یاد دغدغه های امروزم افتادم و کم کم خنده از لبم پاک شد . چقدر تغییر کردم . چقدر دغدغه هام بزرگتر از قبل شدن و نگرانی و استرس و فشار همراه اون دغدغه ها بیشتر شده . چی باعث این همه تغییر ام شده بود ؟ جامعه ؟ خانواده ؟ دوستانم ؟ کتاب ؟ شبکه ها ؟بزرگتر شدنم ؟ جایگاه اجتماعی جدیدم ؟ شنیدن و دیدن تجربه های دیگران ؟ . همه و همه به نوعی تو ایجاد شدن این دغدغه ها دخیل بودن و نتیجه همه اینها شد تغییر دید من نسبت به زندگی و همینطور شناختن ابعاد دیگه اون ، دغدغه های جدید تر و بیشتر شدن نگرانی ها برای آینده .

بخوام بهتر توضیح بدم، یک نوزاد رو تصور کنید ، زندگی از دید یک نوزاد میتونه توی شیشه شیرش خلاصه بشه و تنها و بزرگترین دغدغه اش نبود شیر! همچنان هم که بزرگتر میشه این دغدغه ها چیزی بیشتر از تامین نیاز اولیه ایی مثل خوراک میشن و با گذشت زمان نه تنها دامنهء این نگرانی ها گسترده تر بلکه بر تعداد اونها افزوده میشه و تا آخر عمر این روند رشد و تکثیر ادامه داره .

مهم ترین نکته ایی که بعد از شناختن منشا ایجاد این دغدغه ها بهش رسیدم این بود که متوجه شدم زندگی چندین بُعد داره و توجه به این ابعاد و رسوندن اونها به سطح مطلوب هست که در آینده آدم رو تبدیل به یک فرد مفید و حتی موفق میکنه . ابعادی مثل سلامت جسم و روان خودمون ، دانش و مهارت ها ،تحصیلات ، شغل ، محل زندگی ، دارایی مادی ، ارتباطات ما ، خانواده ، دوستان ، جامعه و غیره ..

همه اینها نمونه های مشترک ابعاد زندگی همه ی ما هستن . برعکس تصور عمومی ما ، همونطور که به صورت پیش فرض و ناخواداگاه برای رسوندن به سطح خوب، تصور تلاش مقطعی برای هر کدوم از این ابعاد داریم ، برای رسوندن همه این ابعاد به نقطهء خوب ، باید دائما درحال توسعه این ابعاد باشیم.

چطور و چگونه اش رو نمیدونم اما به نظر تنها راه زندگی کردن همین باشه . همه اینها در کنار هم آینده میشن و خب .. این خیلی سخته ! تازه، همه اینها در شرایطی هست که تنها فقط خودت مسئول زندگی خودت باشی، اینجاست که میتونی خیلی سخت نگیری و از بعضی از ابعاد حتی بگذری ! اما اگه این فرد تبدیل به زوج بشه نه تنها بُعد زندگی دو برابر و شاید حتی چند برابر میشه بلکه به این دلیل که درقبال زندگی اون فرد مسئولی و هر تصمیم تو روی زندگی اون هم تاثیر گذاره ، به راحتی نمیتونی از بُعدی بگذری!

چقدر سخته زندگی کردن و حتی سختم شده زندگی کردن و شروع نکرده بیزار شدم از زندگی! منتهی همراهی نکردن و زندگی نکردن تنها خرابتر میکنه وضعیت رو ، اینجاست که میرسیم به این تصمیم که باید شروع کرد .. چجوری ؟ نمیدونم!

98.7.4


زندگیتگم نمیاد
در باب چرند نویسی های روزمره (چرندیس اسبق)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید