بیست دقیقه به پایان اولین نوشته ی سه شنبه های ویرگولی مونده و در این دقایق آخر سعی در نوشتن متنی برای نجات روح خودم و عمه ام دارم.
24 ساعت گذشته رو درگیر متن امشب بودم و هنوز هم در اعماق مغزم درگیر پیدا کردن موضوعی برای شکافتن و در نهایت نوشتن هستم . اما امااان که هر چه طی این 24 ساعت به ذهن خسته ی این تن خسته رسیده یا پوچه و یا نصفه . دلم هم نمیاد همینطور نصفه و نیمه و بدون نتیجه نوشته شه ( انگار که تا الان پایان همه ی نوشته هاش به یه نتیجه فوق العاده مفید ختم شده! حالاآآآآ به روی خودتون نیارین ) .
راستش حتی دوست ندارم این نوشته رو همینطور بی در و پیکر رها کنم و حس میکنم باید چند دقیقه ایی از چهارشنبه قرض بگیرم برای بیشتر فکر کردن.
10 . چقدر زمان زود میگذره جدی ؟ صبح بیدار میشیم و یه چند ساعتی اینور اونور درگیر مشغله های بی سر و تهی میشیم که در پایان روز به نتیجه نمیرسن اگر هم برسن پشت بندش مشغله دیگه ایی برای فردا دارن و در آخر: عه شب شده! شماره 1، بوس ، لالا . چه میکنیم با این زمان ها و ساعت ها و دقایق بیهوده ی از دست رفته ی..امم.. آباژوری؟
5 . امروز یه یارویی داشت منابع محدود رو توضیح میداد و پایان توضیح چندین مثال برای تکمیل توضیحش خواست . همه ذهن ها درگیر منابع مادی مثل پول و سرمایه و و و شده بود که یکی وسطش گفت زمان . در لحظه جواب عجیبی بود اما درست میگفت . محدود ترین منبع ما زمان هست و متاسفانه حتی من نویسنده این متن هم در مدیریتش عجیب ضعیف عمل میکنم .
3 . دقایق خیلی پایانی تر . هجوم حرف ها و ناگفته های بسیار و پیام حاوی الفاظ رکیک مغزم که داد میزنه تا الان کجا بودین ؟
2 . تصمیم رها کردن این متن .
1 . تمام .
راستی ! چندمه ؟