ویرگول
ورودثبت نام
elahe hamzavi
elahe hamzavi
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

قد أصابِنی عطُش لِحدیثک أفلا تروُینی؟...

باید از عشق نگاه تو شهرو بهم بریزم یه تنه:)
باید از عشق نگاه تو شهرو بهم بریزم یه تنه:)

آهنگ میخوند ومن با متنش لبخند میزدم و سرشار از ذوق میشدم. با هیجان برگشت سمتم و گفت: میای دیوونه بازی کنیم!؟

چشمام گرد شد؛ از اون پسر آروم این حرفا بعید بود. با تعجب گفتم: امیر چی خوردی!؟ تو و این حرفا!؟

خندید. نبات بود که آب میشد بین خنده هاش؛)

با دست راستش، دست چپمو گرفت. نگاهی سمتم انداخت و باز به روبروش نگاه کرد. با لبخند گفت: حالم انقدر خوبه که دلم میخواد دیوونگی کنم. حالا خانمِ آقای دیوونه میای کمک!؟

چشمکی زد که خندیدم. به قول خالش، انگار جادو شده بود!

با هیجان گفتم: آقای خانمِ آقای دیوونه! چهارپایتم!

لحظه ای دستم رو ول کرد و صدای ضبط ماشین رو بالا برد. انقدر بالاکه که اگه حرف میزدیم نمیشنیدیم. با عقب جلو کردن دوتا آهنگ، اونی که میخواست رو پیدا کرد.

دوباره دستم رو گرف و پیش خودش نگه داشت. وسط رانندگی، هی سرش رو میچرخوند سمتم و نگاهم میکرد. با ملودی آهنگ لبخند زدم. من عاشق این آهنگ بودم و اون میدونست! سرمو یکمی کج و مایل به پایین کردم که خوب ببینمش. همزمان با آرون افشار با صدای آروم، که من فقط لب زدنشو میدیدم، شروع کرد:

دل من ثانیه وار

فکرته بی اختیار

من خود آزارم ولی، پای عاشقی بذار

گوشه ای از قلبمو، تا ابد دادم به تو

دل بریدم از همه، تا بشم پابنده تو

ای وای ...

دستم رو فشار آرومی داد که منم همراهیش کنم. با صدای بلند که اگه ضبط نبود انگار داد میزدیم، ادامش دادیم:

باید از عشق نگاه تو شهرو بهم بریزم یه تنه

باید به آسمونا بگم چشمای تو فقط مال منه

اینو به کل دنیا میگم عشق تو سهم منه

میخوام غزل بسازم ازت هر جایی ورد زبونا بشه

میخوام که عشق تو دلمون قصه ی مردم دنیا بشه

باید که از علاقه ی ما بدجوری غوغا بشه

خندیدم. کار خاصی نبود ولی وقتی دوتایی باهم بودیم، اوج هیجان بود؛)

این قانون همیشگی بود. کارهای سادمون، انقدر دلچسب و قشنگ میشدن که میتونستم ساعت ها ازش تعریف کنم و هیچ حرف تکراری نزنم! البته جز قربون صدقه های از ته ته دل!♡

چشمامون میخندید از شادی دلمون:)

مثل خواننده دوباره با ولوم پایین تر میخوند:

چه قشنگه دیدنت

حقمی میگیرمت

عشقو باور میکنم

هر دفعه میبینمت

خود نفسی برام

با تو روشنه شبام

من وفادارم به تو

هر دقیقه هر زمان

عشقم ...

صداشو نمیشنیدم، فقط صدای خواننده بود. دوباره این قسمت رو باهاش هماهنگ شدم

باید از عشق نگاه تو شهرو بهم بریزم یه تنه

باید به آسمونا بگم چشمای تو فقط مال منه

اینو به کل دنیا میگم عشق تو سهم منه

میخوام غزل بسازم ازت هر جایی ورد زبونا بشه

میخوام که عشق تو دلمون قصه ی مردم دنیا بشه

باید که از علاقه ی ما بدجوری غوغا بشه

صدای ضبط رو کم کرد و چشمکی زد و گفت: میدونی چندروز پیش چی میخوندم!؟

با هیجان کامل برگشتم رو به اون نشستم، طوری که پشتم به شیشه سمت راننده شد.

دستامو گذاشتم زیر چونم و پرسیدم چی!؟

+"قد أصابِنی عطُش لِحدیثک أفلا تروُینی؟...

تشنه حرف هاتم ، نمی خواهی سیرابم کنی ؟" این مود همیشگی من نسبت به توعه:)

دیگه فقط نبات نبود، کلی آبنبات و شکلات هم اضافه شدن. چشمام چپول کردم و گفتم: والا اونیم که من میخوندم خیلی حق بود!

لبخند زد و گفت چی میخوندی!؟

به روبرو چرخیدم.الکی هعــی بلندی کشیدم و با حالت ناراحتی گفتم: نوشته بود معشوقه ی یه نویسنده بودن خیلی سخته.( دوباره سمتش برگشتم و با صدایی که شباهت زیادی به جیغ داشت ادامه دادم) نگاه هی تو چیز میز میگی بعد من باید بشینم بر بر نگاهت کنم. خب قبول نیست!

لبامو جمع کردم. درست مثل بچه ها.

خندید و گفت: خب میخوای چیزی نگم!؟

بلافاصله دوباره چرخیدم سمتش و سریع گفتم: عههه حالا من یچیزی گفتم توهم سریع قبول نکن که!

با انگشت اشاره و وسطیش نوک دماغمو کشید و گفت: خب وقتی تمام این نوشته ها مال توعه، من غیر از تو واسه کی بگمشون!؟

کار از شیرینی و آجیل و تمام خوراکی ها گذشت. این سری بال درآوردم رفتم تو آسمونا:)♡


-نجوای صامت

-الهه حمزوی


نجوای صامتالهه حمزویدستنویسثانیه وار
پـناه میبـرم به رویـا از شـر تمـام حقـایـق تـلـخ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید