اطرافم را که نگاه میکنم، تکاپوی زندگی دیگران برق میاندازد تو چشمم. چقدر آدمها اینروزها موفقاند. چقدر پولدار و خوشاستایل و بابرنامهاند. چقدر هدف دارند برای زندگیشان.
من هم هدف دارم اما هرچه زور میزنم انگار نمیشود. درس خواندم ولی بهدرد نخورد. کار کردم اما آنچنان پیشرفتی که آدمهای دیگر میکنند و پلههای جونیور تا سینیور را به سرعت طی میکنند، نصیب من نشد.
بیزنس خانوادگیمان را راه انداختیم خیرسرمان، اما آن هم به تِر تِر افتاده و فعلا فقط اجارهی کارگاه خودش را درمیآورد!
حتی خواستم عاشق بشوم و مثل خیلیها دغدغههای جدید پیدا کنم، اما آن هم نشد و من ماندم و نفرت از آدمها و خودم!
کلا هرکاری میکنم انگار نمیشود که نمیشود. مدتی زبان میخواندم که شاید بروم، اما پای رفتن هم ندارم. نه دروغ گفتم، درواقع پول رفتن و جانِ دوری ندارم.
زندگیام شده چرخیدن در اینستاگرام و حسرت یک زندگی معمولی را خوردن.《معمولی》مثل زندگی بقیه.
همانهایی که در یک کاری متخصصاند و کلی طرفدار دارند، سمینار برگذار میکنند، آیفون جدید میخرند، عاشق میشوند، شبها با دوستانشان کافهگردی میکنند و آخر هفتهها سفر میروند. همانهایی که مهاجرت کردند و حالا درحالی که نشستهاند در کمپس دانشگاه، از تجربیاتشان میگویند و ما را هی تشنهی رفتن میکنند.
راستش نمیدانم دارم با زندگیام چه کار میکنم. اما میدانم چیزی که هستم اصلا به تصورم از خودم در ۲۹ سالگی شبیه نیست.
دارم به ۳۰ میرسم و خوشبینانه نصف عمرم را تمام کردم، اما هنوز به این فکر میکنم که میخواهم چهکاره شوم.
یک روز دوست دارم کارشناس منابع انسانی باشم و فردایش آرزو میکنم کاش طراحی یا عکاسی را بیشتر جدی میگرفتم! لحظهای دوست دارم بنویسم و پادکست بسازم و معروف شوم، یک ساعت بعد دلم میخواهد برنامهنویسی یاد بگیرم و به دنیای دیگری سرک بکشم.
بچگی هم همین بودم، با هر فیلم و سریالی شغل موردعلاقهام را عوض میکردم. آن وقتها که سریال ناتاشا پخش میشد، عاشق پلیس شدن بودم. بعدش پزشک دهکده را دیدم و دوست داشتم پزشک شوم. زمانی هم مثل خیلیهای دیگر، دلم برای بازیگر شدن پرپر میزد. هیچکدام نشدم، حتی الان نمیدانم چهکارهام و هنوز نمیدانم قرار است چهکاره شوم.
فقط میدانم چیزی از زندگیام نمانده و آن قولی که برای ۳۰ سالگی به خودم داده بودم که پولدار و موفق بشوم را ۱۰ سال دیگر تمدید میکنم. در این ۱۰ سالِ باقیمانده هم بیشتر یاد میگیرم و بیشتر خطا میکنم. شاید فرصتی پیش آمد و زودتر از ۱۰ سال فهمیدم میخواهم چهکاره شوم و موفق و پولدار شدم.
کسی چه میداند، شاید هم اصلا ۱۰ سال دیگر نبودم و از من کارهای نیمهتمامی بماند و کسی نفهمد آخرش چهکاره بودم.
خلاصه که اگر نزدیک ۳۰ سالگی هستید و شما هم نمیدانید دارید با زندگیتان چهکار میکنید، بیایید به من بگویید که خیالم راحت شود تنها نیستم و با هم یک خاکی توی زندگیمان بریزیم.
این متن بعد از خواندن پست اینستاگرامی سحر شریفنیک نوشته شد.