این متن خلاصهای است از جستار How to Disagree از پل گراهام. نویسنده در جستارش به انواع راههایی پرداخته است که از طریقشان مخالفتمان را با دیگری نشان میدهیم؛ از برچسب زدن به خود گوینده گرفته تا نقد ضعیفترین گزاره یا نقد اصل بحث طرف مقابل. نقطهٔ ضعف متن پل گراهام مثالهای غیرواقعی و بیش از حد انتزاعی او در تفهیم این ردهها بود. به خاطر همین تصمیم گرفتم که با جستوجو در میان اتفاقات پیرامون، مثالهایی واقعی برای آن پیدا کنم.
مثالهای متن را از میان نقدهای گوناگون اصحاب فرهنگ به سخنرانی یوسف اباذری حول مرگ مرتضی پاشایی انتخاب کردهام. خلاصهٔ داستان این است که یوسف اباذری، استاد دانشگاه تهران، در سخنرانی پیرامون بررسی پدیدهٔ خاکسپاری مرتضی پاشایی صحبتهای تندی کرد و واکنشهای زیادی برانگیخت. جدای از درست یا غلط بودن ادعای اباذری، هدف ما اینجا مرور ردههای نقد با بهرهگیری از مجموعهٔ نوشتههایی است که در واکنش به این رفتار او نوشته شدهاند. اگر میخواهید بهرهٔ کاملی از متن ببرید، بهتر است که قبل از هر کاری متن سخنرانی را مطالعه کنید.
این یکی را همه میشناسند. مستقل از اینکه طرف چه حرفی زده یا نزده، رویدادها فرصت مناسبی برای تسویهٔ حساب کارهای قبلی هستند. اگر جوّی علیه کسی شکل گرفته، بهترین فرصت برای نویسنده است که مشکلات قدیمی خودش را در قالب نقد در هیاهوی به وجود آمده منتشر کند:
امثال اباذری و «روشنفکری محافظهکار» ایران، خود نقش مهمی در سیاستزدایی از فضاهای آکادمیک و ایجاد توهم سیاسی بودن ایفا کردهاند. [...] همه ابزارهای مقاومت در یک فرآیند «اژنیزاسیون» (زیباسازی) توسط همین روشنفکران محافظهکار، سیاستزدایی شدهاند. زهرشان گرفته شده و با ساختار موجود از در سازش در آمدهاند.
- یادداشت آرمان ذاکری
بسیار مشابه به برچسب زدن. عبارتهای «اصلاً شما کی هستی که این حرفا رو میزنی؟» گل سرسبد این رده هستند. حملهٔ به گوینده بهترین استراتژی برای رد صحبتهای فرد بدون خواندن کلمهای از متن اوست.
روشنفکرانی مانند اباذری اما نه تنها میانجی میان مردم و فرهنگ به اصطلاح والا نبودند، نه تنها به کنشگری سیاسی آنها دامن نزدند، بلکه حقیقت را به قدرت نیز نگفتند، در قضایایی چون کوی دانشگاه و کهریزک و مرگ هاله و هدی و ستار و … سکوت کردند. آنها «سکوت» کردند و گناهشان از مردم به مراتب سنگینتر است که میدانستند و سکوت کردند، به مردم میتوان این حق را داد که بیبهره از فرهنگ والا بودند، به روشنفکران چه طور؟
- بخشی از یادداشت آرمان ذاکری
شیوهٔ نقد مورد علاقهٔ آدمهای میانهرو. این مدل از نقد همچنان کاری با متن صحبت ندارد. فاصلهٔ امن خودش را با متن حفظ میکند و از دور همه را به دوستی و رفاقت فرا میخواند. نقد لحن ابزار خوبی برای شناختن متن است؛ ولی خودش هدف نیست.
شاید اگر بخواهیم از این مورد و موردهای دیگری از این دست نتیجه ای بگیریم و به نقد جامعه بپردازیم، این باشد که چرا برای شنیده شدن سخنی در جامعه ما باید عصبانی بود؟ چرا گوش های ما برای شنیدن سخنان آرام و غیرجدلی بسته است و وقتی شنوا می شویم که گوینده و نویسنده عصبانی باشد؟ چرا فقط حرف عصبانی ها را می شنویم؟
- بخشی از یادداشت علی اصغر سیدآبادی
اولین ردهای که با متن درگیر میشود. در اینجا برای مخالفت، حرف خودمان را در برابر حرف طرف مقابل علم میکنیم. نیازی هم به دلیل و منطق نیست. مهم ابراز مخالفت است و نشان دادن محل آن است.
پدیدههایی نظیر سوگواری برای مرگ مرتضی پاشایی را نمیتوان پدیدهای تازه مربوط به چند سال اخیر دانست. این پدیده حدود سه دهه است که در زیر پوست شهر جریان دارد و صرفاً مربوط به به زعم اباذری شکست سالهای اخیر نمیشود. در حقیقت، پدیدهای است که در پی شکستی بس بزرگتر بسیار پیشتر از ۸۸، از همان هنگام که سیاستورزیدن هزینههای بسیار سنگینی داشت در دل این جامعه جریان داشت.
- بخشی از یادداشت پرویز صداقت
اینجا برای مخالفت دلیلهایی آورده میشود و صرفاً به گفتن محل مخالفت بسنده نمیشود. چرا حرف گوینده غلط است؟ کجاها را نادیده گرفته یا خطا رفته؟ چه دلایلی برای غلط بودن حرفش وجود دارد؟
نقد اصلی به نظر من در درک ایشان از مردم عادی است. بنا بر تحلیل اباذری یک جریانی در حاکمیت و مردم برقرار شده است تا از جامعه سیاستزدایی کنند و هنرمند و شومن را جای سیاستپیشه حرفهای بنشاند که این روند روندی فاشیستی است. حالا چرا عوام وارد این بازی شده است؟ چون از حاکمیت میترسد و حاکمیت هم از مردم و دو طرف نانوشته دارن سیاستزدایی می کنند و توجهها را به سمتی دیگر میکشانند. نشانههایی هم که از این روند برمیشمرد توجه به موسیقی پاشایی و مهوش و ورود ورزشکاران و هنرمندان به سیاست است….
خب اولا، جناب اباذری یک اشتباه اساسی میکنند. در سخنان ایشان است که «موسیقی این (پاشایی) را دادم به یک متخصص موسیقی تحلیل کرد که گفت خیلی مبتذل است» استاد کاش از همان متخصص یک چیزی هم میپرسید که آلبومهای پاشایی چقدر فروش داشت؟ متاسفانه اصلا در ده تای اول فروش سال ۹۱ و ۹۲ و حتی امسال نبود. در واقع مردم به یک چیزی دیگر از پاشایی توجه نشان دادن و آن قربانی شدن وی جلوی چشمشان است. حالا اینکه توی روز تشییع جنازهاش ۴ تا ترانهاش را زمزمه کردن دلیل بر اقبال به موسیقی پاشایی نیست. قربانی شدن پاشایی پدیدهای است که بیشتر تحلیل اسطورهشناسی میطلبد.
- بخشی از یادداشت مهدی افشار
مرحلهٔ آخر مخالفت و عمیقترین شیوهٔ آن، شامل دو مرحله است. منتقد اول باید اثر را نقطه به نقطه بخواند و تز اصلی گوینده را متوجه شود. (نه اینکه به دنبال یک گزارهٔ غلط بگردد و غلط بودن آن را نشان دهد) بعد از متوجه شدن حرف اصلی و مراحل استدلالی او، تلاش میکند تا همان حرف اصلی را از طریق ابطال استدلالهایش نقض کند و نشان دهد که تز اصلی، غلط بوده است.
جان کلامِ اباذری این است که دولت و حاکمیت ایران میکوشد از طریق ۱) حمایت از ورود ورزشکاران و هنرمندان به نهادهای انتخابی و ۲) ترویج موسیقی پاپ مبتذل و ۳) برگزاری باشکوه برنامههایی مثل تشییع جنازه و خاکسپاری مرتضی پاشایی، در جامعه «سیاستزدایی» کند. نقد اصلیام به استادم این است که هیچ کدام از این سه ادعا متکی به شواهد تجربی و مطالعات علمیِ معتبر نیست. البته به نظرم حاکمیت چنین هدفی (سیاستزدایی) دارد ولی این سه نشانه و مصداقش نیستند. جامعه (و نه حاکمیت) و سازوکارها و روندهای جامعهمحور (و نه حاکمیتی) خالق اصلی هر سه اتفاق بالا بوده است. البته حاکمیت هم به دلایل متعدد و بدون اینکه در شکلگیری این سه نقش اصلی را داشته باشد، به آنها اجازهی بروز داده و آنها را سرکوب نکرده است. به تعبیر دیگر این موارد حاصل «ارادهی حاکم» نبودهاند و مشابهشان در اکثر جوامعِ معاصر (صرف نظر از نوع حاکمیتی که دارند) دیده میشود. در ۹ بند بعدی به اجمال به تجربهبنیان نبودنِ ستونهای سخنان اباذری میپردازم...
- بخشی از یادداشت محمدرضا جلاییپور
حالا برگردید و نقد اول را با نقد ششم مقایسه کنید و اگر وقت دارید متن کامل هر دو را بخوانید. ببینید که ردههای گوناگون مخالفت چقدر میتوانند از اصل حرف دور یا به آن نزدیک باشند. البته این را هم یادتان باشد که همیشه نیازی به رد اصل حرف و تعمق در آن نیست. گاهی اوقات همان لحن متن کینهٔ شخصی و نگاه مغرضانهٔ نویسندهاش را لو میدهد. یا گزارههای شکمی و نادقیق متن این عدم دقت نویسنده را پیش از خواندن کامل متن مشخص میکنند. عمیق شدن در متن و مخالفت پایهای برای متنی ارزش دارد که پایههای استوار داشته باشد؛ و الا اکثر متون که قبل نقد خودشان فروریختهاند...