شب یلدا برای من، خلاصه میشه تو همون یلداهای بچگی. همون زمانی که از یه هفته قبل واسش ذوق داشتم و همه فامیل خونه مامان جون باباجون جمع میشدیم. حدودا ۸-۹ سالم بود و یادمه هرکسی یه طرف کار رو دست میگرفت. خانوما لیست خرید رو آماده میکردن، آقایون خریدنشو به عهده میگرفتن. ما بچه هاهم درگیر مراسمای سرگرمی میشدیم.
من از بچگی دوست داشتم یه گروه رو مدیریت کنم. همه بچه هارو جمع میکردم و به هر کدوم یه وظیفه ای میدادم😁 یکی باید جک های بامزه پیدا میکرد و میخوند، یکی باید شعر مخصوصی که پیدا کردیم رو تمرین و اجرا میکرد، یکی دیگه باید سوالای بامزه پیدا میکرد و از بزرگترای فامیل میپرسید، منم یه نمایشنامه آماده میکردم و با همه بچه ها اونشب اجرا میکردیم😍
جالب بود که بزرگترا نه تنها مسخرمون نمیکردن، بلکه باهامون همراهی هم میکردن😁 آخر شبم دختر خالم که یه کتاب حافظ با جلد قهوه ای که تازه اونروزا مد شده بود رو میاورد و برای تک تک آدما فال میگرفت. یلداهای بچگی بهشت ما بچه ها بود، چون تا دلمون میخواست خوراکی های خوشمزه میخوردیم و تازه هرچی میموند هم فردا میبردیم مدرسه و ذوق و ذوووق😍😁 یادش بخیر واقعا، نمیدونم چون بچه بودیم خوش میگذشت یا کلا اون روزا حال و هوای آدما فرق داشت...
#یلدای دوست داشتنی