
گارد دفاعی در فصل دو
جرج همسرش باربارا را از دست داده، حالا برادرش لئو، سعی بر این دارد تا برای او همسری برگزیند. لئو دیداری کوتاه با جنی داشته که باعث میشود که او را به جرج معرفی کند اما با مخالفت جرج مواجه میشود. جنی نیز از همسرش گاس، جدا شده و دیگر تمایلی به ارتباط ندارد.
بعد از اصرارهای فراوان از سمت لئو و فی (دوست جنی) جرج و جنی تصمیم بر این میگیرند تا تنها پنج دقیقه همدیگر را ملاقات کنند اما این ملاقات به درازا میکشد و هر دو از حالت دفاعی خود خارج شوند و به سمت یکدیگر کشش پیدا میکنند.
«جرج: میدونم هیچوقت از دوست داشتن باربارا دست برنمیدارم، ولی به تو هم حس خیلی خوبی دارم و ...نمیتونم دو تا چیز رو توی ذهنم با هم داشته باشم.»
سرعت صحنهیی
در ابتدای نمایشنامه همه چیز سریع اتفاق میفتد و هر دو میل به همدیگر پیدا میکنند. به دلیل سرعتِ صحنهیی، چراهایی در ذهن خواننده میچرخد که باعث میشود تا خشمی نهفته در دل بکارد. اتفاقاتی از جمله، سوختن دست جنی و بریدن صورت جرج با تیغ، میفتد که باعث میشود تا ذهن به سمت رخدادها کشیده شود.
حالا اطرافیان سعی بر این داشتند تا این دو را از تصمیم خود منصرف کنند. بعد از اینکه جرج و جنی به یکدیگر علاقه پیدا کردند، لئو و همسرش، فی و همسرش دچار مشکل میشوند. رویدادهایی که میتواند در آینده برای جرج و جنی بیفتد.
ورود تردید به نمایشنامه
بعد از جروبحثی که بین جنی و جرج میفتد، مثل دو قطب همنام از یکدیگر میگریزند. حالا جرج و جنی در تصمیم خود مردد میشوند. تردیدی که بعد از آن هیجانات ابتدایی، منطقی است. طوری میتوان گفت، نمایشنامه از حالت احساسی اولش خارج میشود و به سمت منطق گرایش پیدا میکند. چیزی که هر لحظه، خواننده انتظارش را میکشید.
«جنی: ...تو انقدر احمقی که آدم معرکهای مثل من رو بذاری کنار، پس لیاقت چیزی رو که داشتی رو نداشتی.»
انتخاب نهایی
جرج نویسندهیی است که کتابش را برای جنی میخواند. کتابی که شامل چند فصل است. فصل ابتدایی آن همان فصل ابتدایی زندگی جرج و جنی است، فصل دوم نیز همان فصلیست که در حال حاضر این دو داخلش هستند. حالا جنی و جرج از لحاظ احساسی و منطقی به ثبات رسیدند. زندگی که در حد برشی از فصل دو است. فصلی که اَهم بودنش در نمایشنامه به خوبی بیان شده است و تعلیق «فصل دو»، چیزیست که نویسنده در تلاش بود تا آن را به خوبی به نمایش بگذارد. کتابی که احساسات، شکها و گذشتهی افراد را نمایان کرد. درواقع، مثبت بودن ذهنیت را کنار میزند و جدلهای ذهن را روی صفحه میآورد. نویسنده در تلاش بود تا واقعیتِ انکارناپذیر ذهن را نشان دهد. چیزی که آدمها آن را نادیده میگیرند و از آن به راحتی میگذرند.
نمایشنامهی فصل دو از نیل سایمون ترجمهی شهرام زرگر
نویسنده: الهام حبیبی