الهام نعمت الهی
الهام نعمت الهی
خواندن ۱۱ دقیقه·۱ سال پیش

کتاب دختر کشیش جورج اورویل

کتاب در رابطه با زندگی دختری به نام دوروتی هســت که پدرش کشیش یک منطقه ی کوچک در انگلستان است . تمام زندگی دوروتی محدود به انجام امور مربوط به خانه و کلیسا هست . کشیش مردی تن پرور ، مغرور و بی مسئولیت هست در نتیجه انجام تمام کارها بر عهده ی دوروتی هست . کشیش حتی حاضر نیست برای رفع و رجوع امور پول کافی در اختیار دوروتی قرار بده ، پول هاش رو در بازار سهام سرمایه گذاری کرده اما با این وجود انتظار داره که همیشه غذای عالی و سفره ی رنگین براش پهن کنن .

کشیش و دخترش به تمام مغازه داران روستا بدهکار هستن و این بدهی خیلی دوروتی رو نگران میکنه ، به طوری که در تمام قسمت های ابتدایی کتاب می بینیم که فکر دوروتی همش درگیر این پول ها هست و جالب این که پدرش اصلا براش مهم نیست ، دوروتی بهش میگه که پول نداریم گوشت بخریم ، به قصاب بدهکاریم و دیگه بهمون نسیه نمیده ، و کشیش انگار نه انگار ، برمیگرده میگه قصاب حق نداره طلب پولش رو از ما بکنه وظیفه اش هست به ما گوشت بده و دوروتی رو بازخواست میکنه که چرا گوشت نیست .

کشیش طوری رفتار میکنه که انگار تمام آدم ها آفریده شدند تا به اون خدمت کنن و همین رفتارش باعث شده تا مردم به کلیسا ی اون ها نیان و برن به کلیساهای دیگه ، اما با این حال این موضوع اصلا برای کشیش مهم نیست و این رو نتیجه ی بی لیاقتی مردم میدونه . احتمالا این موضوع برای ما ایرانی ها خیلی ملموس و آشنا هست .

دوروتی چون تحت تعلیمــات خشکه مذهبی بوده ، خودش رو از همــه چــیز محــروم میـکنه ، لباس خوب نمی پوشه ، غذای خوب نمیخوره ، به سر و وضع خودش رسیدگی نمیکنه ، خیلی صرفه جویی میکنه ، برای خودش وقت نمیزاره ، از هیچ چیزی لذت نمیبره و همه ی این ها به حدی هست که وقتی برای چند لحظه ی کوتاه حتی احساس خستگی میکنه و به خودش استراحت میده ، بلافاصله خودش رو نقد میکنه و میگه تنبل شدی و خدا این رو دوست نداره . در صورتی که هر آدمی حق داره در اثر کار زیاد احساس خستگی کنه و از لحاظ فیزیولوژی بدن ما به استراحت هم نیاز داره و این هیچ ربطی به تعلیمات دینی نداره . حتی در دین اسلام به ما توصیه شده که وظیفه داریم از بدن مون نگهداری کنیم و اگر کسی به عمد به بدن خودش آسیب بزنه ، گناه کبیره مرتکب شده .

دوروتی خودش از ساده ترین لذت های دنیا مثل دیدن خورشید صبحگاهی هم محروم کرده و فکر میکنه داره مرتکب گناه میشه ، در صورتی که حتی با عقل اش هم میتونه اینو بفهمه که اگر قرار بود ما از دیدن خورشید لذت نبریم ، پس برای چی خدا خورشید رو آفریده .

دوروتی تمام کارهایی رو که انجام میده از روی عادت ، اجبار و ترس هست و هیچ لذتی از انجام هیچ کدوم از کارهاش مخصوصا امور مربوط به کلیسا نمیبره و این باعث فشار روحی خیلی شدیدی میشه . من خودم این رو از نزدیک تجربه کردم . مثلا من کارم در دانشکده پزشکی رو دوست ندارم ، هر روز به جای این که با روحیه ی خوب و لب خندون بیام سر کار ، با ناراحتی میام ، با خودم میگم وی دوباره باید برم سر کار ، احساس میکنم دارم هرز میرم ، هیچ پیشرفتی ندارم ، از توانایی هام استفاده نمیشه ، هیچ فرصتی برای عرضه کردن توانایی هام نیست و قرار نیست هیچ پیشرفتی در من ایجاد بشه .

دوروتی خیلی از خدا میترسه و خدا رو به چشم یک موجود بی رحم میبینه که فقط قراره آدم ها رو مجازات کنه و با کوچکترین کاری که بر خلاف تعلیمات دینی ای که دیده انجام میده ، سریع خودش رو مجازات میکنه و ناخن اش تو گوشت اش میکنه به حدی که خون بیاد . در صورتی که خدا مهربان ترین هست ، اون ما رو دوست داره ، از روح خودش در ما دمیده ، و وقتی به این حد مهربون هست چطور میتونه ما رو مجازات کنه ، من خودم به شخصه به چیزهایی که در مورد بهشت و جهنم به ما میگن اصلا باور ندارم . بهشت و جهنم در اصلا همون وضعیت روحی آدم هست . بهشت و جهنم رو ما توی همین دنیا تجربه می کنیم . اصلا با عقل جور در نمیاد خدایی که انقدر مهربون و بزرگه چطور دلش میاد ما رو مثلا به خاطر معلوم بودن موی سرمون مجازات کنه . توی تعلیمات دینی ما هم چهره ی ترسناکی از خدا رو برامون معرفی کردن که همش نشسته داره ما رو نگاه میکنه و حواسش هست چه کار می کنیم چه کار نمی کنیم تا یه سیخ داغ فرو کنه تو بدن مون ، در صورتی که اصلا خدا این طور نیست ، اون خیلی مهربون و ما رو خیلی دوست داره و این صحبت ها رو در تمام ادیان روحانیون برای کنترل مردم و سواستفاده از موقعیت شون این حرف ها رو میزنن .

دوروتی تحت فشارهای روحی زیادی که داره دچار فراموش میشه و این موضوع در روانشناسی هم تایید شده و موارد زیادی از این حالت رو داشتیم که فرد تحت فشارهای روحی زیاد موقتا حافظه اش رو از دست میده و این به نوعی سپر بدن برای فرار از این فشارها و مشکلات هست . بعد از این که حافظه اش رو از دست میده سر از خیابون در میاره ، دچار فقر و گرسنگی میشه ، کارتون خواب میشه ، و با آدم های فقیر زیادی آشنا میشه . اما در همین حین خاطرات جســته گریختـه ای از زندگی اش به یادش میاد . اما از اون طرف در روســتای محل سکونت اش مردم به واسطه ی غیبت ناگهانی دوروتی شروع به شایعه پراکنی می کنن البته بیشتر تقصیر یکی از پیرزن های روستا هست که کلا کارش بدگویی و غیبت کردن از مردم هست ، و همه فکر می کنن که دوروتی با یک مرد فرار کرده ، حتی این ماجرا به روزنامه های زرد هم کشیده میشه . دوروتی در این مدت سختی های زیادی رو تحمل میکنه و کم کم حافظه اش رو به دست میاره و وقتی که به طور کامل خوب میشه به پدرش نامه مینویسه و تمام ماجرا رو تعریف میکنه اما پدرش هیچ توجهی نمیکنه و خیال میکنه که دوروتی داره دروغ میگه و حالا که اون مرد ولش کرده داره این حرف ها رو میزنه تا بتونه برگرده خونه . اما در نهایت از طریق یکی از خویشاوندان دور به دوروتی کمک میرسه و به عنوان معلم در یک مدرسه خصوصی سطح پایین در یک روستای کوچک مشغول به کار و زندگی میشه .

نکاتی که در مورد مدارس خصوصی انگلستان در آن زمان ، گفته شده ، خیلی جالب هست . میفهمیم چقدر سطح تعلیم و تربیت پایین بوده ، معلم ها ارج و احترامی در جامعه نداشتن ، به امر آموزش و پرورش به چشم ابزاری برای کسب درآمد نگاه میشده ، تنها چیزی که مهم بوده شهریه ای هست که والدین پرداخت میکنن نه چیزی که بچه ها یاد میگیرن . دوروتی در ابتدا داشت چیزهای خیلی خوب و مفیدی به بچه ها یاد میداد و بچه ها هم خیلی استقبال کردن و واقعا دوست داشتن که یاد بگیرن اما بعد که با مخالفت والدین بچه ها روبرو شد ، از ترس از دست دادن شغلش و این که دوباره گرسنه و آواره بشه مجبور شد دست از این روش تعلیم برداره و به همون روش ها و آموزش های تکراری قدیمی و بدون کاربرد اکتفا کنه .

دوروتی از زمانی که حافظه اش رو از دست داد ، ایمانش به خدا رو هم از دست داد و بارها پیش اومد که گفت چرا خدا من رو از این فقر و گرسنگی نجات نمیده و نویسنده خیلی قشنگ به ما نشون داد که آدم گرسنه دین و ایمان نداره . دوروتی به خاطر فقر و گرسنگی خدا رو فراموش کرد . پس ایمان و دین داری چیزی نیست که در وجود آدم نهادینه شده باشه و ممکن هست خیلی راحت دستخوش تغییرات بشه . پس ایمان دوروتی خیلی واقعی نبود ، وقتی دید دنیا و زندگی چیزی غیر از خونه و کلیسای خودش هست ، وقتی دید چقدر بدبختی و گرسنگی در دنیا وجود داره ، دیگه دعا نکرد و ایمان اش رو از دست داد . بارها خواست مثل قبل دعا کنه اما نتونست . البته تقریبا همه ی ما آدم ها همین طوری هســتیم . با حوادثی که در زندگی مون رخ میده ، عقایدمون هم تغییر میکنه .

در نهایت وقتی دوباره به خونه ی پدری اش برگشت ، به همون زندگی قبلی خودش خیلی سریع خو گرفت . دوباره برگشت سر خونه ی اول . دوباره همون کارها رو انجام داد . البته تفاوتی که به وجود اومد این بود که دوروتی به فکر فرو میرفت درباره فلسفه ی آفرینش و وجود خدا ، درباره ی جهان فکر میکرد ، درباره تعلیمات دینی و متوجه شد که یه اشتباهی رخ داده، تفکرات قدیمی اش زیر سوال رفت ، دیگه مثل قبل خشکه مقدس نبود اما دل کندن از اون زندگی و ایجاد تغییر هم براش سخت بود ، ترجیح داد دختر کشیش باشه تا این که دوباره فقر و گرسنگی و سختی رو تحمل کنه . کارها رو دوباره طبق روال و عادت و نظم انجام داد . مثل یک ماشین که برنامه ریزی شده کارها رو تکراری انجام بده و هیچ فکر و احساسی پشت اون کارها نداره .

انقدر اراده نداشت که بتونه زندگی خودش رو عوض کنه ، ترسو بود . خیلی از ما آدم ها هم همین طور هستیم حاضر نیستیم از دایره ی امن زندگی مون خارج بشیم ، میترسیم . و همین باعث عدم پیشرفت ما میشه . اگر داستان زندگی خیلی از افراد موفق در هر زمینه ای رو بخونیم متوجه میشیم اون ها زمانی شروع به طی کردن پله های موفقیت شدن که از دایره ی امن خودشون خارج شده ، اجازه دادن استعداد ها و توانایی هاشون شکوفا بشه ، خودشون رو به چالش کشیدن و شروع به ایجاد تغییر در زندگی شون کردن . این کار شاید در حرف ساده باشه اما در عمل خیلی سخته . من خودم بارها تصمیم گرفتم از کار کارمندی خودم استعفا بدم اما ترسیدم ، به خاطر از دست دادن همین حقوق ناچیز کارمندی ام ترسیدم ، به خاطر این که تو خونه بیکار بشینم و مجبور باشم کارهای خونه انجام بدم یا هی با بچه سر و کله بزنم ، ترسیدم .

جورج اورویل یه نویسنده ی بزرگ هست ، اکثر کتاب هاش شاهکار محسوب میشن ، مثل صادق هدایت خودمون هست و در کتاب دختر کشــیش خیلی قشنگ و واضح توضیــح داده که فقر با افکار و عــقاید آدم ها چه کار می کنه . آدم های گرسنه و بدبخت ، ایمانشون به خدا رو هم از دست میدن . نشون میده که دین چه کارهایی میتونه با آدم ها بکنه و حتی اون ها رو به بردگی بکشه .

من خودم انتظار داشتم دوروتی بعد از این ماجراهایی که پشت سر گذاشته وقتی برمیگرده ، یه تغییری در وضعیت کلیسا و زندگی اش بده ، حداقل لباس های بهتری بپوشه ، به خودش بیشتر رسدیگی کنه ، کمتر زیر بار پدرش بره ، برنامه های متنوع تر و شاد تری در کلیسا برگزار کنه ، حتی میتونست کلیسا یا خونه ی کشیش رو تبدیل کنه به یه مدرسه ی خصوصی و توی این مدرسه اون طوری که دوست داشت به بچه ها تعلیم و تربیت بده ، این طوری هم یه تغییری در وضع آموزش ایجاد کرده بود ، هم در زندگی خودش ، هم در زندگی بچه های روستای خودش . اما متاسفانه دیدیم که همه چیز برگشت به قبل . شاید نویسنده خواسته بهمون بگه خیلی از ما آدم ها با وجود این که میفهمیم خیلی از عقاید و کارهامون اشتباه هست اما باز هم بهشون پایبندیم ، حالا یا میترسیم و نمیتونیم ازشون دست بکشیم یا نمیخوایم .

دوروتی هم دچار یه تحول روحی شد اما نخواست تغییری در زندگی اش به وجود بیاره چون ترسید دوباره دچار فقر و گرسنگی و بی خانمانی بشه و خودش رو به نفهمی زد . اما مطمئنا زندگی اش بعد از این مثل قبل نخواهد بود ، همین که بعضی وقت ها در مورد ماهیت آفرینش ، خدا ، دین و خیلی چیزهای دیگه فکر کنه خودش یه تغییر بزرگ در زندگی اش محسوب میشه .

یکی از بهترین قسمت های کتاب ، صحنه گفتکوی دوروتی و آقای واربرتون در قطار هست .

و جمله ی برتر کتاب " انسان شاید ایمانش را از دست بدهد اما نیازش به داشتن ایمان را از دست نمی دهد " ؛ ما آدم ها همیشه نیاز داریم که به یه چیزی ایمان داشته باشیم یعنی ته دل هممون خدا هست .

این کتاب مسلما با 1984 یا قلعه حیوانات قابل مقایسه نیست اما حرف های زیادی برای گفتن داره و جدال شک و ایمان همیشه یکی از مسایل مطرح در همه ی کشورها بوده . البته اروپا با کنار گذاشتن کلیسا و کشیش ها قدم بزرگی در جهت رشد و توسعه و ساختن بهشت برای انسان ها برداشت که داریم کاملا اثراتش رو می بینیم و امیدوارم که ما هم روزی به بهشت مون برسیم .

من کتاب سانسور نشده ی دختر کشیش مربوط به چاپ قبل از انقلاب رو خوندم ، البته کتاب چیز خاصی برای سانسور شدن نداشت . به نظرم تنها قسمتی که ممکن هست سانسور شده باشه اینه که دوروتی چون در زمان کودکی شاهد رابطه ی جنسی پدر و مادرش بوده ، و احساس کرده که مادرش در این رابطه داره آسیب میبینه از مردها و ازدواج بدش میاد .

خوندن این کتاب رو بهتون توصیه می کنم . حتما نظرات خودتون رو با من در میون بزارید .

جورج اورولتحلیل کتابکتابخوانی
دستیار اجرایی مدیر عامل ، مدیر پروژه ، عاشق کتاب و کتاب خوانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید