این کتاب حجم خیلی کمی داره و میشه سریع تمامش کرد . کتاب در رابطه با زندگی مادر و دختری هست که به کار تهیه پمادها و داروهای گیاهی مشغول هستند . راوی داستان هم ، همین دختر هست . زندگی این مادر و دختر کمی عجیب هست ، از دنیا بریده هستند و هیچ کاری جز تهیه داروهای گیاهی انجام نمیدن ، با کسی معاشرت نمی کنن ، از خونه بیرون نمیرن ، دوست و آشنایی هم ندارن . اکثر قسمت های داستان هم در خونه ی اون ها در محله ی دروازه دولت تهران اتفاق می افته .
سرگرمی این مادر و دختر برای اوقات فراغتشون خوندن کتاب هست و اسم کتاب های زیادی در این کتاب آورده شده است ، از جمله کتاب مادام بوآری که من قبلا توی یه پست دیگه در مورد اون نوشته بودم .
توی این کتاب به ابو علی سینا ، کتاب ها و کارهایی که کرده زیاد اشاره شده . در کتاب اشاره شده که ابن سینا در اثر بیماری سفلیس مرده که در اثر ارتباط زیاد با زن ها بوده . من اصلا این موضوع رو نمیدونستم و در مورد ابن سینا هر چیزی رو حدس میزدم جز این . به همین خاطر رفتم توی اینترنت تحقیق کردم و متوجه شدم که ظاهرا حقیقت داشته ، البته جایی مستقیم اسم سفلیس رو نیاورده بودن و همه جا نوشته بود که ابن سینا در اثر قولنج فوت کرده و بعد توضیح داده که خیلی دنبال شهوات بوده و به زن ها علاقه داشته . که من حدس میزنم احتمالا برای رعایت شرط ادب و خراب نشدن ذهنیت افراد از این سینا به جای سفلیس نوشته قولنج . که البته این موضوع هیج تاثیری در بزرگی شخصیت ابن سینا نداره ، کتاب ها و تحقیقات ابن سینا تا همین 200 سال پیش هم به عنوان مرجع علم پزشکی در دانشگاه ها بودن و شاید اگر امثال ایشون نبودن ، علم پزشکی یک قرن عقب بود .
ابن سینا اجساد زیادی رو تشریح کرده و آناتومی کامل بدن انسان ، شامل تمامی رگ ها ، ماهیچه ها و عضلات ، اعضای بدن و ... رو در کتاب قانون رسم کرده و در کتاب خانم عطارزاده به این موضوع زیاد استناد شده است .
همچنین اشاره شده که ابن سینا کتابی داشته در رابطه با مکاشفه و جابه جایی روح که در آتش سوزی از بین رفته و فقط یک صفحه از اون باقی مونده که الان در مصر نگهداری میشه ، یه چیزی مثل کتاب ممنوعه ، من توی تحقیقاتی که در اینترنت کردم به همچین چیزی نرسیدم و نمیدونم حقیقت داره یا آب و تابی هست که نویسنده به داستان داده ، چون عنوان شده که اگر این کتاب در دسترس ما قرار میگرفت خیلی چیزها عوض میشد و ابن سینا به همین طریق هم وجود معجزه رو اثبات کرده .
راوی داستان دچار توهم میشه یه جاهایی و خودش رو در کنار این سینا تصور میکنه ، البته یک دفعه این اتفاق نمیفته ، و بیرون رفتنش از خونه برای اولین بار و حس کردن کمی از چیزهایی که توی دنیا وجود داره باعث بروز این توهمات میشه ، انگار که شروع میکنه به دیوانه شدن ، شاید بهش شوک وارد میشه ، چون شناخت اون از دنیا فقط چیزهایی بوده که مادرش براش تعریف می کرده ، مادرش هم که فقط به وقت اضطرار مثلا خرید گاه به گاهی از خونه میرفته بیرون و سریع برمی گشته ، و وقتی این دختر متوجه میشه که توی دنیا غیر از چیزهایی که اون میدونه کلی چیزهای دیگه هست ، آدم های متفاوت ، وسایل عجیب و غریب مثل رادیو و .... بهش شوک وارد میشه و شروع میکنه به توهم دیدن . در پایان داستان هم که جسد مادرش رو به طرز رقت انگیزی تشریح و مومیایی میکنه و خودش هم خودکشی می کنه .
داستان در زمان جنگ ایران و عراق اتفاق میفته البته در مورد گذشته های این خانواده هم صحبت میشه .
دختر وقتی دچار توهم میشه ، ابن سینا رو در کنار خودش میبینه و حتی ابن سینا هست که در مورد خیلی چیزها از جمله مومیایی کردن مادرش و دفن اعضای داخلی بدنش بهش راهنمایی میده .
من بعضی از صحبت های دختر رو متوجه نشدم که توهم هست و فقط آخر داستان فهمیدم ، مثلا من فکر میکردم بعد از مرگ مادرش واقعا پدرش اومده دنبالش و رفته بیمارستان چشم هاش رو عمل کرده و با پدرش رفته آلمان و حالا داره از گذشته تعریف میکنه اما بعد متوجه شدم که اینم توهم بوده .
شاید داستان این کتاب به نظر خیلی ها غیر واقعی و فانتزی بیاد ، چون زندگی این مادر و دختر کمی عجیب به نظر میرسیده ، این که ارتباط شون رو به طور کامل با جهان قطع کنن یک کم غیر منطقی هست اما خب توی دنیا اتفاقات غیر منطقی و عجیب زیاد میفته .
من پیش از این که کتاب رو بخرم خیلی علاقه مند بودم که این کتاب رو بخونم و فکر میکردم عالی باشه چون خیلی پر فروش هم بوده اما بعد از این که خوندمش دیدم با اون چیزی که انتظارش رو داشتم خیلی متفاوت هست . البته پایان کتاب خیلی غیر منتظره هست و خواننده واقعا فکر میکنه که این دختر در نهایت بینایی اش رو به دست میاره و زندگی متفاوتی رو شروع میکنه اما در پایان میبینیم که این طور نیست و از این لحاظ که نمیشه پایان داستان رو حدس زد خیلی خوبه .
من خوشم نیومد از کتاب ، و تنها نکته ی خوب برای من این بود که رفتم در مورد ابوعلی سینا بیشتر تحقیق کردم و چیزهای بیشتری در موردش فهمیدم .
البته برای نویسنده کتاب مثل تمام نویسندگان دیگه احترام زیادی قائل هستم چون بالاخره حتما عده ی زیادی هم هستن که از این کتاب خوششون اومده و باعث شدن به چاپ 44 برسه .
من از راوی داستان بدم اومد ، انگار که منتظر مرگ مادرش بود و حتی به مردنش هم کمک می کرد ، من احساس نکردم که از مگر مادرش میترسه یا برای بهبود اون تلاشی میکنه ، از دختری نابینا که غیر از این مادر کسی رو نداره و هر چی رو بلده و میدونه از مادرش داره چنین کاری بعیده ، چطور دلش اومد با جسد مادرش چنین کاری بکنه ، واقعا دیوانه شده بود این دختر ، جز این چیز دیگه ای نبود چون توهم هم یه حدی داره ، از حد که بگذره به جنون تبدیل میشه . مادرش هم ظاهرا متوجه این جنون نشده بود چون کمی بعد از شروع توهمات دختر ، بیمار شد و بعد فوت کرد . مادر خودش طبیب بود ولی برای درمان خودش کاری نکرد ، هیچ داروی خاصی برای خودش درست نکرد که بخوره ، انگار اونم دوست داشت بمیره یا شاید خسته شده بود ، یا شاید وقتی تغییر رفتار دخترش رو دید ترجیح داد بمیره تا این که جلوی دخترش وایسه چون حس کرده دیگه کاری از دستش بر نمیاد.
از اون طرف پدر این دختر در زمان کودکی به مادرش خیانت کرده و اونا رو ول کرده و رفته اما این دختر هیچ حس تنفری به پدرش نداره ، حتی ظاهرا خیلی هم دوسش داره و هر آن منتظر هست تا بیاد دنبالش ، و پدرش رو عامل نجات خودش می دونه . در صورتی که اگر پدرش اون ها رو تنها نمیزاشت به احتمال زیاد اون ها زندگی خیلی بهتری داشتن ، تارک دنیا نمیشدن و اون موقع مادرش انگیزه ی زندگی داشت و برای نابینایی دخترش هم یه فکری میکرد .
کلا کتاب از اون مدل ها هست که همه جاش غم انگیز . اگر کتاب های غمگین دوست ندارید اصلا بهتون توصیه نمیکنم که بخونیدش چون تمام صحنه ها تاریک و رقت انگیز . من خودم کتاب های این طوری رو دوست ندارم چون کتاب خوندن تقریبا تنها فعالیت فوق برنامه ی من محسوب میشه و انتظار دارم با خوندن کتاب شاد بشم و روحیه بهتری پیدا کنم .
البته بعضی از جملاتی که در کتاب اومده خیلی زیبا و عمیق هم هستن .
خود راوی میگه من شبیه اما بوآری هستم ، من از شخصیت اما بوآری هم خیلی بدم اومد وقتی کتاب مادام بوآری رو خوندم .
در کل همچین کتاب هایی نشون میده که سطح ادبیات ما چقدر پیشرفت کرده و چقدر نسبت به گذشته متفاوت شده و اگر سرانه ی مطالعه در کشور ما بالاتر بود یا شرایط سیاسی و اجتماعی متفاوتی داشتیم من مطمئن هستم که کتاب های ایرانی و از جمله همین کتاب در کشورهای دیگه هم با استقبال زیادی روبرو میشدن .