ویرگول
ورودثبت نام
الهام نعمت الهی
الهام نعمت الهی
خواندن ۱۰ دقیقه·۲ سال پیش

کتاب مادام بوآری از گوستاو فلوبر


شخصیت اصلی این کتاب دختری به نام اما هست که بعد از ازدواج با پزشکی به نام شارل بوآری به نام مادام بوآری شناخته میشه . با توجه به سال نگارش داستان متوجه دلیل شهرت این کتاب میشیم . مسائلی در داستان بیان شده که در زمان خودش یک شاهکار محسـوب میشده و به نظر من دلیل اصلی شهرت این کتاب همین هست . در خیلی از قسمت های کتاب توضیحات اضافی زیادی بیان شده که در روند اصلی داستان چندان تاثیری ندارند و حتی با حذف کردن این قسمت ها به داستان هیچ لطمه ای وارد نمیشه و شاید این تنها نقطه ضعف این کتاب باشه .

شارل بوآری یک مرد بسیار ساده لوح ، بی تفاوت و حتی احمق هست . با وجود این که تحصیلاتی کسب کرده و یک پزشک هست اما از خیلی از مسائل روز بی خبره ، دنبال هیچ گونه پیشرفت و شهرت و جاه طلبی یا حتی به دست آوردن مهارت در حوزه کاری خودش نیست . ابراز احساسات نسبت به همسرش رو بلد نیست و ما در هیچ جای کتاب نمی بینـیم که شارل به همــسرش حرف عاشــقانه و زیبایی بزنه یا حرکت خاص و عاشــقانه ای انجام بده ، حتی در مورد روابط جنسی نیز هیچ هیجانی نداره . به دنبال بالا بردن سطح زندگی اش نیست . هیچ تلاشی برای ورود به جوامع معتبر نمی کنه . مرد بسیار ساده لوحی هسـت که کاملا به همسرش و بقیه اعتماد داره . هیچ پرسشی در مقابل کارها و رفتارهای اما نمی کنه . حتی متوجه تغییر رفتارها و حالت های همسرش نمیشه . کارهایی که اما دور از چشم اون انجام میده کمی وحشتناک به نظر میرسه – البته بیشتر منظورم اون سفته ها و بدهی ها و گرو گذاشتن اموال هست - و برای من خیلی عجیب بود که چطور این مرد انقدر خنگ و کودن هست . و شاید همین خصوصیات باعث شد که اما ان قدر از زندگی شون بیزار بشه . زن ها ، مردان قدرتمند و جسور رو دوست دارن ، کسی که بشه بهش تکیه کرد و در کنارش احساس امنیت و آرامش داشت . زن ها از مردان بی عرضه و بی دست و پا خوششون نمیاد .

اما یا همون مادام بوآری دختری از طبقه متوسط جامعه بود که نه مزه ی فقر رو چشیده بود و نه ثروت . مثل خیلی از دختران در دوران نوجوانی به کتاب های شعر و داستان های عاشقانه علاقه مند بود و در ذهن اش همیشه رویای یک زندگی عاشقانه رو داشت . در صورتی که شاید خیلی از داستان هایی که در کتاب ها میاد حاصل ذهن نویسنده و تخیـــلات او هستن و در واقعیت شاید هرگز اتفاق نیفـتن و ما نباید زندگی واقعی خودمون رو با زندگی هایی که توی کتاب ها یا فیلم ها می بینیم مقایسه کنیم . اما هم نتونست این رو تـشخیص بده و تصور می کرد که در واقعیت چنین عشق ها و زندگی هایی وجود داره اما از شانس بد نصیب او نشده است . خوشبختی و شادی و سعادت خودش رو در گرو عشق یک مرد می دید . وقتی شوهرش نتونست اون عشق و زندگی مورد تصور اما رو بهش بده ، او خیانت کرد و خواست این عشق رو از مردان دیگه طلب کنه اما متاسفانه با هیچ کدام از دو معشوقه ای که داشت به اون چیزی که توی ذهن اش بود نرسید و اون مردان بعد از این که ازش سو استفاده کردن او رو تنها گذاشتن . جالب این که براش درس عبرت هم نشد و باز به دنبال افراد دیگه بود و اگر خودکشی نمی کرد من اطمینان دارم که با مردان دیگه ای هم وارد رابطه می شد .

اما ناکامی های خودش رو با تجملات و ولخرجی جبران می کرد . در زمان های قدیم به تمام زنان این طوری یاد داده بودن که تمام زندگی و سعادت اون ها وابسته به مردان هست . همین الان هم توی کشورمون می بینیم که تنها هدف خیلی از دخترها ازدواج و جلب توجه پسرها هست . به ما یاد دادن در صورتی یک دختر خوشبخت میشه که ازدواج کنه . خوشبختانه الان سطح فکر و تصورات افراد خیلی تغییر کرده و زنان خود ساخته ی زیادی داریم اما هنوز خیلی جاها رد کمرنگ و یا پر رنگی از این نوع تفکر رو می بینیم .

مادام بوآری فقط دنبال لحظه های خوب زندگی بود . دوست داشت همیشه لباس ها و وسایل گران قیمت داشته باشه ، به جشن و مهممونی و رقص بره ، همیشه حرف های زیبا و عاشقانه بگه و بشنوه و اصلا این به ذهن اش نمی رسید که زندگی بالا و پایین داره ، نمیشه همیشه به خوشی و شادی بگذره ، نمیشه تمام وقت ات رو صرف خوش گذرانی بکنی یا این که پول این همه ی کارها ار کجا باید جور بشه ، بالاخره لازم هست که انسان کار و تلاش هم بکنه . فکر می کرد قشر مرفه جامعه هیچ درد و رنجی ندارن و همیشه به شادی و خوشی هستن و فکر می کرد اگر به قشر مرفه تعلق داشت می تونست به عشقی که مد نظرش بود برسه . دائم از یکنواختی زندگی اش شکایت می کرد و خودش هیچ تلاشی برای تغییر زندگی اش نمی کرد . همیشه فقط ناله و شکایت داشت و هیچ فعالیت اجتـماعی یا شخـصی خاصی نداشت . تنها فکری که به ذهن اش رسید تا برای تغییر زندگی اش انجام بده ، خیانت و تغییر مردهای زندگی اش بود . حتی یک بار هم به ذهن اش نرسید که خودش رو تغییر بده و یا کاری کنه که شرایط زندگی فعلی اش عوض بشه ، هیچ وقت حاضر نشد با شوهرش در این زمینه حرف بزنه و از اون مردی بسازه که دوست داره . نخواست کمبودها و نقایص شوهرش رو رفع کنه تا شاید زندگی خودش هم بهتر بشه و در عوض تمام مشکلاتی رو که داشت از چشم شوهرش می دید . اما شوهرش تا آخرین لحظه عاشق اون بود و حتی بعد از این که فهمید بهش خیانت کرده ، باز هم عاشق اون باقی موند .

و نکته قابل توجه این که اما در خانه پدری اش هم زندگی متفاوتی نداشت ، پس چرا انتظار داشت زندگی خانوادگی خودش طور دیگه ای باشه ، من بعید می دونم شرایط خونه ی خودش و خونه ی پدرش زیاد از هم متفاوت باشه ، تو خونه ی پدری هم خبری از رقص و آواز و لباس های فاخر یا وسایل خاص نبود ولی توقع داشت تو خونه ی شوهرش باشه ؟ بالاخره اما از طبقه ی متوسط اجتماع بود ، از قشر کشاورزان ، چطوری انتظار داره با یک مرد از طبقه ی مرفه جامعه ازدواج کنه ؟ اگر به واسطه ی شغل شارل نبود هیچ وقت به اون مهمونی رقص دعوت نمیشد که هوا برش داره . پس اگر هم مجرد مونده بود امکان این که بتونه با مردی که در رویاهاش تصور کرده ، ملاقات کنه ، خیلی کم بود .

من خودم از چند ماه پیش خیلی افسرده و ناراحت بودم و از یکنواختی زندگی ام شکایت داشتم ، قبلا هم در این مورد بهتون گفتم ، با وجود این که مشکل خاصی توی زندگی ام نداشتم و حتی میشه گفت نسبت به خیلی از افراد جامعه زندگی خوبی هم داشتم اما باز هم از یکنواختی زندگی ناراضی بودم ، دوست داشتم کمی هیجان و شادی توی زندگی داشته باشم ، تغییراتی در روش زندگی کردنمون به وجود بیاد و حتی از آدم های دور و برم هم خسته شده بودم ، دلم میخواست با آدم های جدید و سطح بالا رفت و آمد کنم ، همسرم چند بار تلاش کرد تا روحیه ی من عوض بشه ، حتی بار آخر منو توی اداره سورپرایز کرد و برام گل و هدیه آورد ، بهم گفت ناشکری نکن خدا رو شکر کن تو مشکل نداری تو زندگی ات خیلی ها نون شب ندارن و از این حرفا اما متاسفانه من حالم خیلی بهتر شد تا این که روز 4 بهمن ماه پدرم فوت کرد ، خیلی ناگهانی ، شب خوابید و دیگه بیدار نشد ، رفت توی کمای کبدی چون سال ها بود که نارسایی کبد داشت ، و غم بزرگی رو توی دل من گذاشت . حالا دیگه یه دلیل واقعی برای غم و افسردگی ام دارم . هر روز خودم رو سرزنش می کنم که من ناشکری کردم و خدا جوابم رو داد . شاید این فکرم درست نباشه و کفر یا خرافه محسوب بشه اما من هر روز بهش فکر می کنم و الان فهمیدم وقتی که مردم ان قدر درد و مشکل دارن ، وقتی شرایط زندگی ما توی این کشور این هست ، من حق ندارم به شادی و هیجان حتی فکر کنم ، همین که غم و درد و گرفتاری ندارم باید خدا رو شکر کنم و گرنه خدا همونی رو هم که دارم ازم می گیره . شاید دارم در حق خدا بی انصافی می کنم و از روی عصبانیت و غصه ی مرگ پدرم این حرف ها رو می زنم . اما می تونم بهتون بگم که احسـاسات و حال و هوای مادام بوآری رو کاملا درک می کنم ، دقیقا می تونم تصور کنم چه حال و هوایی داره . و حالا که فکر می کنم می بینم می تونستم با چیزهای خیلی ساده و معمولی اون هیجان و شادی ای رو که دنبالش بودم رو به زندگی ام بیارم اما حالا دیگه اصلا فکر و هیجان و شادی و از بین بردن کسالت و یکنواختی زندگی که نیستم هیچ بلکه در غم از دست دادن و نبودن پدرم دارم می سوزم .

من خودم وقتی که خیلی ناراحت و عصبی و افسرده هستم دوست دارم خرید کنم و پیش اومده که در همچین مواقعی چیزهایی رو خریدم که اصلا به دردم نمیخوره و ازشون استفاده ای نکردم . در روانشناسی هم این موضوع پذیرفته شده که خرید کردن می تونه افسـردگی و ناراحتی رو از بین ببره و در عوض حس شادی رو به وجود بیاره . و از این لحاظ هم تا حدودی می تونم مادام بوآری رو درک کنم که چرا ان قدر چیزای الکی می خرید و ولخرجی می کرد .

حتی این رو بهتون بگم که بعضی وقت ها دلم میخواست برم بیرون از خونه یا یه کاری انجام بدم اما چون شوهرم خونه نبود یا کار داشت و نمی تونست وقت بزاره من هم روی خواسته ی خودم پا گذاشتم و اونو سرکوب کردم و نخواستم تنهایی کاری رو که دوست دارم انجام بدم . و از این لحاظ می تونم وابستگی به یک مرد برای رسیدن به خواسته ها رو درک کنم .

خلاصه باید بهتون بگم که با توجه به شرایط روحی خاصی که امسال تجربه کردم و هنوز هم دارم باهاش دست و پنجه نرم می کنم ، خیلی از کارها و احساسات مادام بوآری برای من قابل درک بود .

اما در مورد شوهر بی عرضه و دست و پا چلفتی اون حرفی برای گفتن ندارم . خیلی مرد بی بخاری بود ، حتی تلاش نمی کرد پزشک بهتری بشه ، کارهای بزرگ تری انجام بده یا زندگی بهتری داشته باشه . کاملا قانع و بی تفاوت بود . حتی برای خوندن رشته پزشکی و ازدواج کردن مادرش براش تصمیم گرفت و شرایط رو مهیا کرد . من بعید می دونم در واقعیت چنین آدم هایی وجود داشته باشن ، لااقل من که ندیدم .

کتاب حجم نسبتا زیادی داره اما خوندنش اصلا سخت نیست و می تونید خیلی سریع تمامش کنید . پس حتما این کتاب رو بخونید و مثل من احساسات تون رو بیان کنید .

کتاب خوانیتحلیل کتابرمان مادام بوواریگوستاو فلوبررمان مادام بوواری اثر گوستاو فلوبر
دستیار اجرایی مدیر عامل ، مدیر پروژه ، عاشق کتاب و کتاب خوانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید