شخصیت اصلی این کتاب دختری به نام اما هست که بعد از ازدواج با پزشکی به نام شارل بوآری به نام مادام بوآری شناخته میشه . با توجه به سال نگارش داستان متوجه دلیل شهرت این کتاب میشیم . مسائلی در داستان بیان شده که در زمان خودش یک شاهکار محسـوب میشده و به نظر من دلیل اصلی شهرت این کتاب همین هست . در خیلی از قسمت های کتاب توضیحات اضافی زیادی بیان شده که در روند اصلی داستان چندان تاثیری ندارند و حتی با حذف کردن این قسمت ها به داستان هیچ لطمه ای وارد نمیشه و شاید این تنها نقطه ضعف این کتاب باشه .
شارل بوآری یک مرد بسیار ساده لوح ، بی تفاوت و حتی احمق هست . با وجود این که تحصیلاتی کسب کرده و یک پزشک هست اما از خیلی از مسائل روز بی خبره ، دنبال هیچ گونه پیشرفت و شهرت و جاه طلبی یا حتی به دست آوردن مهارت در حوزه کاری خودش نیست . ابراز احساسات نسبت به همسرش رو بلد نیست و ما در هیچ جای کتاب نمی بینـیم که شارل به همــسرش حرف عاشــقانه و زیبایی بزنه یا حرکت خاص و عاشــقانه ای انجام بده ، حتی در مورد روابط جنسی نیز هیچ هیجانی نداره . به دنبال بالا بردن سطح زندگی اش نیست . هیچ تلاشی برای ورود به جوامع معتبر نمی کنه . مرد بسیار ساده لوحی هسـت که کاملا به همسرش و بقیه اعتماد داره . هیچ پرسشی در مقابل کارها و رفتارهای اما نمی کنه . حتی متوجه تغییر رفتارها و حالت های همسرش نمیشه . کارهایی که اما دور از چشم اون انجام میده کمی وحشتناک به نظر میرسه – البته بیشتر منظورم اون سفته ها و بدهی ها و گرو گذاشتن اموال هست - و برای من خیلی عجیب بود که چطور این مرد انقدر خنگ و کودن هست . و شاید همین خصوصیات باعث شد که اما ان قدر از زندگی شون بیزار بشه . زن ها ، مردان قدرتمند و جسور رو دوست دارن ، کسی که بشه بهش تکیه کرد و در کنارش احساس امنیت و آرامش داشت . زن ها از مردان بی عرضه و بی دست و پا خوششون نمیاد .
اما یا همون مادام بوآری دختری از طبقه متوسط جامعه بود که نه مزه ی فقر رو چشیده بود و نه ثروت . مثل خیلی از دختران در دوران نوجوانی به کتاب های شعر و داستان های عاشقانه علاقه مند بود و در ذهن اش همیشه رویای یک زندگی عاشقانه رو داشت . در صورتی که شاید خیلی از داستان هایی که در کتاب ها میاد حاصل ذهن نویسنده و تخیـــلات او هستن و در واقعیت شاید هرگز اتفاق نیفـتن و ما نباید زندگی واقعی خودمون رو با زندگی هایی که توی کتاب ها یا فیلم ها می بینیم مقایسه کنیم . اما هم نتونست این رو تـشخیص بده و تصور می کرد که در واقعیت چنین عشق ها و زندگی هایی وجود داره اما از شانس بد نصیب او نشده است . خوشبختی و شادی و سعادت خودش رو در گرو عشق یک مرد می دید . وقتی شوهرش نتونست اون عشق و زندگی مورد تصور اما رو بهش بده ، او خیانت کرد و خواست این عشق رو از مردان دیگه طلب کنه اما متاسفانه با هیچ کدام از دو معشوقه ای که داشت به اون چیزی که توی ذهن اش بود نرسید و اون مردان بعد از این که ازش سو استفاده کردن او رو تنها گذاشتن . جالب این که براش درس عبرت هم نشد و باز به دنبال افراد دیگه بود و اگر خودکشی نمی کرد من اطمینان دارم که با مردان دیگه ای هم وارد رابطه می شد .
اما ناکامی های خودش رو با تجملات و ولخرجی جبران می کرد . در زمان های قدیم به تمام زنان این طوری یاد داده بودن که تمام زندگی و سعادت اون ها وابسته به مردان هست . همین الان هم توی کشورمون می بینیم که تنها هدف خیلی از دخترها ازدواج و جلب توجه پسرها هست . به ما یاد دادن در صورتی یک دختر خوشبخت میشه که ازدواج کنه . خوشبختانه الان سطح فکر و تصورات افراد خیلی تغییر کرده و زنان خود ساخته ی زیادی داریم اما هنوز خیلی جاها رد کمرنگ و یا پر رنگی از این نوع تفکر رو می بینیم .
مادام بوآری فقط دنبال لحظه های خوب زندگی بود . دوست داشت همیشه لباس ها و وسایل گران قیمت داشته باشه ، به جشن و مهممونی و رقص بره ، همیشه حرف های زیبا و عاشقانه بگه و بشنوه و اصلا این به ذهن اش نمی رسید که زندگی بالا و پایین داره ، نمیشه همیشه به خوشی و شادی بگذره ، نمیشه تمام وقت ات رو صرف خوش گذرانی بکنی یا این که پول این همه ی کارها ار کجا باید جور بشه ، بالاخره لازم هست که انسان کار و تلاش هم بکنه . فکر می کرد قشر مرفه جامعه هیچ درد و رنجی ندارن و همیشه به شادی و خوشی هستن و فکر می کرد اگر به قشر مرفه تعلق داشت می تونست به عشقی که مد نظرش بود برسه . دائم از یکنواختی زندگی اش شکایت می کرد و خودش هیچ تلاشی برای تغییر زندگی اش نمی کرد . همیشه فقط ناله و شکایت داشت و هیچ فعالیت اجتـماعی یا شخـصی خاصی نداشت . تنها فکری که به ذهن اش رسید تا برای تغییر زندگی اش انجام بده ، خیانت و تغییر مردهای زندگی اش بود . حتی یک بار هم به ذهن اش نرسید که خودش رو تغییر بده و یا کاری کنه که شرایط زندگی فعلی اش عوض بشه ، هیچ وقت حاضر نشد با شوهرش در این زمینه حرف بزنه و از اون مردی بسازه که دوست داره . نخواست کمبودها و نقایص شوهرش رو رفع کنه تا شاید زندگی خودش هم بهتر بشه و در عوض تمام مشکلاتی رو که داشت از چشم شوهرش می دید . اما شوهرش تا آخرین لحظه عاشق اون بود و حتی بعد از این که فهمید بهش خیانت کرده ، باز هم عاشق اون باقی موند .
و نکته قابل توجه این که اما در خانه پدری اش هم زندگی متفاوتی نداشت ، پس چرا انتظار داشت زندگی خانوادگی خودش طور دیگه ای باشه ، من بعید می دونم شرایط خونه ی خودش و خونه ی پدرش زیاد از هم متفاوت باشه ، تو خونه ی پدری هم خبری از رقص و آواز و لباس های فاخر یا وسایل خاص نبود ولی توقع داشت تو خونه ی شوهرش باشه ؟ بالاخره اما از طبقه ی متوسط اجتماع بود ، از قشر کشاورزان ، چطوری انتظار داره با یک مرد از طبقه ی مرفه جامعه ازدواج کنه ؟ اگر به واسطه ی شغل شارل نبود هیچ وقت به اون مهمونی رقص دعوت نمیشد که هوا برش داره . پس اگر هم مجرد مونده بود امکان این که بتونه با مردی که در رویاهاش تصور کرده ، ملاقات کنه ، خیلی کم بود .
من خودم از چند ماه پیش خیلی افسرده و ناراحت بودم و از یکنواختی زندگی ام شکایت داشتم ، قبلا هم در این مورد بهتون گفتم ، با وجود این که مشکل خاصی توی زندگی ام نداشتم و حتی میشه گفت نسبت به خیلی از افراد جامعه زندگی خوبی هم داشتم اما باز هم از یکنواختی زندگی ناراضی بودم ، دوست داشتم کمی هیجان و شادی توی زندگی داشته باشم ، تغییراتی در روش زندگی کردنمون به وجود بیاد و حتی از آدم های دور و برم هم خسته شده بودم ، دلم میخواست با آدم های جدید و سطح بالا رفت و آمد کنم ، همسرم چند بار تلاش کرد تا روحیه ی من عوض بشه ، حتی بار آخر منو توی اداره سورپرایز کرد و برام گل و هدیه آورد ، بهم گفت ناشکری نکن خدا رو شکر کن تو مشکل نداری تو زندگی ات خیلی ها نون شب ندارن و از این حرفا اما متاسفانه من حالم خیلی بهتر شد تا این که روز 4 بهمن ماه پدرم فوت کرد ، خیلی ناگهانی ، شب خوابید و دیگه بیدار نشد ، رفت توی کمای کبدی چون سال ها بود که نارسایی کبد داشت ، و غم بزرگی رو توی دل من گذاشت . حالا دیگه یه دلیل واقعی برای غم و افسردگی ام دارم . هر روز خودم رو سرزنش می کنم که من ناشکری کردم و خدا جوابم رو داد . شاید این فکرم درست نباشه و کفر یا خرافه محسوب بشه اما من هر روز بهش فکر می کنم و الان فهمیدم وقتی که مردم ان قدر درد و مشکل دارن ، وقتی شرایط زندگی ما توی این کشور این هست ، من حق ندارم به شادی و هیجان حتی فکر کنم ، همین که غم و درد و گرفتاری ندارم باید خدا رو شکر کنم و گرنه خدا همونی رو هم که دارم ازم می گیره . شاید دارم در حق خدا بی انصافی می کنم و از روی عصبانیت و غصه ی مرگ پدرم این حرف ها رو می زنم . اما می تونم بهتون بگم که احسـاسات و حال و هوای مادام بوآری رو کاملا درک می کنم ، دقیقا می تونم تصور کنم چه حال و هوایی داره . و حالا که فکر می کنم می بینم می تونستم با چیزهای خیلی ساده و معمولی اون هیجان و شادی ای رو که دنبالش بودم رو به زندگی ام بیارم اما حالا دیگه اصلا فکر و هیجان و شادی و از بین بردن کسالت و یکنواختی زندگی که نیستم هیچ بلکه در غم از دست دادن و نبودن پدرم دارم می سوزم .
من خودم وقتی که خیلی ناراحت و عصبی و افسرده هستم دوست دارم خرید کنم و پیش اومده که در همچین مواقعی چیزهایی رو خریدم که اصلا به دردم نمیخوره و ازشون استفاده ای نکردم . در روانشناسی هم این موضوع پذیرفته شده که خرید کردن می تونه افسـردگی و ناراحتی رو از بین ببره و در عوض حس شادی رو به وجود بیاره . و از این لحاظ هم تا حدودی می تونم مادام بوآری رو درک کنم که چرا ان قدر چیزای الکی می خرید و ولخرجی می کرد .
حتی این رو بهتون بگم که بعضی وقت ها دلم میخواست برم بیرون از خونه یا یه کاری انجام بدم اما چون شوهرم خونه نبود یا کار داشت و نمی تونست وقت بزاره من هم روی خواسته ی خودم پا گذاشتم و اونو سرکوب کردم و نخواستم تنهایی کاری رو که دوست دارم انجام بدم . و از این لحاظ می تونم وابستگی به یک مرد برای رسیدن به خواسته ها رو درک کنم .
خلاصه باید بهتون بگم که با توجه به شرایط روحی خاصی که امسال تجربه کردم و هنوز هم دارم باهاش دست و پنجه نرم می کنم ، خیلی از کارها و احساسات مادام بوآری برای من قابل درک بود .
اما در مورد شوهر بی عرضه و دست و پا چلفتی اون حرفی برای گفتن ندارم . خیلی مرد بی بخاری بود ، حتی تلاش نمی کرد پزشک بهتری بشه ، کارهای بزرگ تری انجام بده یا زندگی بهتری داشته باشه . کاملا قانع و بی تفاوت بود . حتی برای خوندن رشته پزشکی و ازدواج کردن مادرش براش تصمیم گرفت و شرایط رو مهیا کرد . من بعید می دونم در واقعیت چنین آدم هایی وجود داشته باشن ، لااقل من که ندیدم .
کتاب حجم نسبتا زیادی داره اما خوندنش اصلا سخت نیست و می تونید خیلی سریع تمامش کنید . پس حتما این کتاب رو بخونید و مثل من احساسات تون رو بیان کنید .