این کتاب یک داستان کلیشه ای و تکراری داره . مردی به زنش خیانت میکنه و به خاطر یک زن دیگه ، همسر و دو تا دخترش رو تنها میزاره و میره . پدر شوهرش که به خاطر این موضوع ناراحت هست و یا شاید به این دلیل که یاد گذشته خودش افتاده ، دلش میخواد یه طوری به عروسش دلداری بده و اونو وادار کنه تا زندگی اش رو از نو بسازه .
کلوئه خیلی فداکاری ها در زندگی زناشویی کرده . اون کار می کرده و خرج زندگی رو میداده تا همسرش بتونه بره دانشگاه و شغل خوبی داشته باشه و بعد از همه ی این ها ، همسرش بهش خیانت کرده . اون از خودش گذشته ، خودش رو فراموش کرده ، توقعی نداشته هیچ وقت ، فداکاری کرده ، آیا این خصوصیات و این رفتارها باعث شده تا خیانت ببینه ؟ خیلی ها نظرشون این هست که وقتی به خودت احترام نزاری بقیه هم بهت احترام نمیزارن و میگن چون کلوئه برای خودش ارزش و احترامی قائل نشد بهش خیانت کردن .
خیلی از خانم ها معتقد هستن وقتی زیادی هوای شوهرت رو داشته باشی ، هوا برش میداره و میره دنبال زنای دیگه ، یا این که میگن مردها از زنایی خوششون میاد که دائم خرج کنن ، به خودشون برسن و از این حرف ها .
من خودم توی زندگی زناشویی ام خیلی فداکاری ها کردم ، کم توقع بودم ، صرفه جویی کردم ، هیچ وقت سخت نگرفتم و ... ، حالا باید بترسم ؟ آیا واقعا مردها قدر چنین زنانی رو میدونن ؟ وقتی به موفقیت و ثروت رسیدن ، گذشته ها رو به راحتی فراموش می کنن و خیلی راحت می تونن خانواده شون رو ترک کنن و برن دنبال یک زن دیگه و یه زندگی جدید ؟ آیا باید دائم مردها رو تحت نظر و کنترل داشته باشیم تا نکنه یه وقت بهمون خیانت کنن ؟
این خیلی وحشتناک هست . اگر بخوایم این طوری فکر کنیم پس نباید هیچ وقت خوب باشیم . اگر بخوایم از این چیزا بترسیم که خصوصیات خوب انسانی میره زیر سوال ؛ مثلا توی خانواده اگر زن ها بخوان دائم پول خرج کنن و همه فکر و ذکرشون بشه ظاهرشون و هیچ صرفه جویی نکنن ، چی میشه ؛ اگر زن ها بخوان از هر گونه فداکاری و محبت نسبت به همسرشون دوری کنن تا نکنه یه روزی بهشون خیانت بشه ، چی میشه ؛ این در مورد آقایون هم صدق می کنه و دو طرفه هست . اگر بخوایم چنین باوری داشته باشیم اون موقع مردها هم باید از فداکاری و محبت نسبت به همسر و فرزندان شون اجتناب کنن که مبادا روزی بهشون خیانت بشه ؟ من خودم زن ها و مردهایی رو دیدم که خیلی فداکاری ها کردن و در مقابل وقتی همسرشون به موفقیتی بالاتر از اون ها دست یافته ، خیانت دیدن . اما با این حال من اعتقاد دارم ما وظیفه داریم خوب باشیم و کار درست رو انجام بدیم حتی اگر طرف مقابل ما بی شعور باشه .
حالا برگردیم به کتاب ، پدر شوهر کلوئه از داستان عشق خودش میگه تا شاید بتونه در حال و احوال اون تغییری ایجاد کنه . او هم در گذشته با وجود همسر و فرزندانش ، رابطه ای با زن دیگه ای داشته اما با وجود عشقی که بین شون بوده ، نتونسته همسر و فرزندان اش رو ترک کنه . در این مورد هم زیاد میشه بحث کرد ، این آقا فقط از روی تعهد و یا شاید ترس در کنار خانواده اش مونده ، با وجود این که زنش رو دوست نداشته اما حاضر به ترک اش هم نشده . خیلی ها میگن وقتی عشق و دوست داشتن در کار نیست ، موندن اجباری فایده نداره . من میگم اگر یک نفر رو دوست نداری باهاش ازدواج نکن . چون اگر بخوایم این طوری فکر کنیم آدم شاید هر روز توی زندگی اش زنان و مردان شایسته ی دیگه ای غیر از همسر خودش رو ببینه که حتی عاشق شون بشه ، باید بره با اونا ؟ مگه میشه آخه ؟ حتی برای دوستی یا شراکت هم این رفتار معنی نداره ؟ نمیشه هر دم به هوایی بود.
در گذشته در کشور ما تمام ازدواج ها سنتی بود و در عوض میزان طلاق و خیانت هم کمتر بود اما الان بیشتر ازدواج ها غیر سنتی هست اما میزان طلاق و خیانت خیلی خیلی بیشتر هست . این نشون میده که نحوه ازدواج در پایداری و دوام اون بی تاثیر هست . مثل خیلی از مشکلات اجتماعی و رفتاری دیگه ، به نظر من ریشه ی خیانت هم در میزان معرفت ، شعور و تعهد آدم هاست . ارزش های اخلاقی در بین آدم ها کمرنگ شده ، ارزش انسان ها تو چشم همدیگه پایین اومده و اینا باعث بروز خیلی از مشکلات شده .
مثلا پدر شوهر کلوئه داستان رو از دیدگاه خودش تعریف می کنه ، اما هیچ وقت به اون زنی که این آقا رفته باهاش ارتباط برقرار کرده ، عاشق اش کرده ، دلبسته اش کرده ، و بعد ولش کرده رفته ، فکر نمی کنیم . ما میگیم کار خوبی کرده که زندگی اش رو حفظ کرده ، اما نمیگیم سر اون زن چه بلایی میاد . یا مادر شوهر کلوئه با این که فهمید شوهرش بهش خیانت می کنه اما طلاق نگرفت و اونم زندگی اش رو حفظ کرد و کسی هیچ وقت از دیدگاه اون به قضیه نگاه نمیکنه و نمیدونیم واقعا چه حسی داره . حتی شوهر کلوئه ، نمیدونیم چطور شد که عاشق یک زن دیگه شد ، چه نظراتی داره در این مورد و حتی خود اون زن طرف مقابل . پس در این موارد نمیشه یک طرفه قضاوت کرد . اما به طور کلی من در هر رابطه ای با خیانت موافق نیستم حتی اگر طرف مقابل آشغال هم باشه باید اصولی و با شعور و معرفت ازش جدا شی و نباید خیانت کنی .
چند جمله خیلی قشنگ از متن کتاب رو انتخاب کردم و براتون میارم ؛
" چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد ؟ و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت ؟"
" دام واقعی این است که واقعا باور کنی لنگر انداخته ای . دام دیگر که تو را به سوی خود می کشد این است که فکر کنی حق داری خوشبخت باشی .
خیلی ابله هستیم اگر باور کنیم ثانیه ای می توانیم بر گذر زندگی مان مسلط شویم . "
" سنگینی باری نگفتنی را بر دوشم احساس می کردم "
" روی زمین نشستم و سرم را میان دستانم گرفتم . فکر کردم کاش می توانستم پیچ سرم را از گردنم جدا کنم ، آن را روی زمین بگذارم ، شوت محکمی به آن بزنم و تا آن جا که ممکن است دور و دورتر برود . آن قدر دور که دیگر نتوان پیدایش کرد . "
جملات زیبای کتاب کم نیست ، من اگر بخوام تمام اون ها رو اینجا بیارم ، خواندن کتاب برای شما دیگه لطفی نخواهد داشت .
متن کتاب بسیار روان ، ساده و صمیمی هست و در زمان کوتاهی می تونید کل کتاب رو بخونید .
خوندن این کتاب خالی از لطف نیست و مثل تمام کتاب های دیگه من توصیه می کنم که بخونیدش و نظراتتون رو باهام در میون بزارید .