کیمیا خاتون دیروز آمده بود اداره....چند وقتی است از من قول گرفته که بیاید.
شاید اتفاق معمولی نباشد که دختر بچه ی پنج ساله ات را با خود به سر کار ببری اما من خیلی به معمولی بودن اتفاق ها فکر نمی کنم.کیمیا که می آید تازگی را به ارمغان می آورد به نظرت قیمت یک نگاه تازه چند است؟کیمیا پر از اکتشاف است در یک آن حواسش به همه جا هست.... کشوها،لوازم التحریر،گاو صندوق کنار اتاق،آن چوب لباسی که حتی یک بار هم درست ندیمش و دیروز سوال می کرد:بابا این ها برای شماست؟ بلافاصله متوجه شد که یک میز به اتاق من اضافه شده و پرسید: به جز تو کسی دیگر هم به این اتاق آمده؟ و پاسخش منفی بود.بعد پرسید:دم پایی داری و من متوجه شدم یک جفت صندل از نفر قبلی توی کمد کنار اتاق جامانده،کفش هایش را کند و دم پایی پوشید و چرخی زد و تازگی های اتاق را نفس کشید و با جزییات تغییرات جدید را به حافظه سپرد و تصمیش را گرفت،دم پایی ها را کند و رفت نشست روی میز کناری ،جا مدادی را برداشت و با مداد رنگی داخلش که تا آنروز از دیدم پنهان مانده بود شروع کرد به نقاشی و در حین نقاشی با من هم حرف میزد:بابا نقاشی که چند روز پیش برات کشیده بودم و گفتی بردم اداره کو؟
خوشبختانه نقاشی اش را نام گذاری کرده بودم،اسم کارش این بود:"نرده و پرنده" 📷
نرده و پرنده را شبی در یکی از خانه های قدیمی یزد که معماری جذابی داشت کشیده بود،نرده ای چوبی که طرحی لوزی شکل داشت و بالایش چون طاقی قدیمی اتاق های شرقی را به حوض میان خانه پیوند می داد و درست بالای طاق قفس پرنده ای بود که تنهایی را نفس می کشید
نقاشی را درست،گذاشته بودم زیر شیشه میزم ،هر روز می بینمش،وقتی دید کلی ذوق کرد،برگشت روی میز مجاور و نقاشی اش را ادامه داد و باز با من حرف میزد.
من اما پشت سیستم نشسته بودم و داشتم مطلب می نوشتم و کم کم صحبت هایش را کمتر می شنیدم، قبل از این که بیاید اداره با هم رفتیم کتابخانه مرکزی"کافه پیانو" را گرفتم.کیمیا در فضای کتابخانه نفسی کشید و با سفره یلدای کتابخانه عکسی گرفت و روی جان پناه اطراف کتابخانه راه رفت...چقدر نگاه بچه ها زیباست