نشریه اکسیر
نشریه اکسیر
خواندن ۱۳ دقیقه·۴ سال پیش

گفت و گویی صمیمی با آقای دکتر حبیب باقری

شماره۲ نشریه اکسیر تیر۱۳۹۹

شقایق گودرزی/ فراز علاقمند

1. آيا شرايط تحصيلي دانشجويان در دوران کرونا قابل مقايسه با دورانتحصيل شما است که شرايط خاصي بر کشور حکمفرما بود؟ شما چطورتوانستيد شرايط آن دوره خود را مديريت کنيد و تحصيلات خود را ادامهدهيد؟
به هر حال نمي‌شد که نسل من، همه اوضاع و احوال عجيب‌وغريب را ببينيم و شماهيچي نبينيد [با خنده] عرض مي‌شود که خب مي‌دانيد من ورودي 55 هستم.آن موقعدانشگاه شريف نبود و دانشگاه آريامهر بود و چندسالي بود که دانشگاه معروفي شدهو گل کرده بود. تقريبا دو دسته دانش آموز بودند. عده‌اي مي‌خواستند بيايند دانشگاهشريف هرجوري که هست و يک عده هم پزشکي. پزشکي آن موقع هم خوب بود، نه مثلحالا، الان خيلي بازارش داغ‌تر است. ولي آن دوران، دوران عحيبي بود از اين جهت کهمثلا ترم اول ما به خاطر شرايط سياسي کشور کنسل شد، و حتي ترم دوم هم رفت درسال 56 ديگر ما مجبور شديم 10 واحد بگيريم. يعني سقف واحدها 10 واحد شد. آندوران هيجان‌هاي سياسي و اجتماعي بالا بود. و چون همه جامعه درگير بودند،دانشگاهيان هم به شکلي درگير شدند. مثل حالا. ولي خب الان دوران متفاوتي ست. به‌ويژه قرنطينه که مردم را از فعاليت‌هاي اجتماعي دور کرده است. اين با روحيه‌يانساني و طبيعت سازگار نيست و به‌هرحال آدم‌ها دوست دارند دور هم باشند . دورانسختي‌ست. حالا آن دوره‌اي که ما تعطيل مي‌شديم اصلا امکانات وجود نداشت که ازطريق مجازي بتوانيم درس بخوانيم. پس لغو مي‌شد. و اين بود که چهار سال ليسانسمن، به هشت‌ونيم سال تبديل شد. يعني پس‌ از آن هم انقلاب بود. پس‌ از آن هم دورانانقلاب فرهنگي .سه‌ونيم سال دوران انقلاب فرهنگي تعطيلمان کردند و من بهمن63 فارغ‌التحصيل شدم. يعني هشت‌ونيم سال. در آن زمان، عده زيادي رها کردند، عدهزيادي رفتند. به‌هرحال از يک مجموعه 30 نفره فکر کنم 7 يا 8 نفر مانديم که در واقع ما2 نفر بوديم که توانستيم در بهمن 63 فارغ‌التحصيل بشويم. بقيه هم 64 و 65 آمدندبيرون. باز هم بعضي از هم‌دوره‌هاي من ده ساله توانستند ليسانس بگيرند و ماسريع‌ترين دوره‌مان هشت‌ونيم سال بود.بعد از اينکه من سال 63 فارغ‌التحصيل شدم،دوسالي هم دانشگاه خودمان به عنوان مربي کار مي‌کردم در آزمايشگاه آناليزدستگاهي. حق‌التدريسي البته. آزمايشگاه را اداره مي‌کرديم و در پژوهشگاه شرکتنفت هم کار مي‌کردم آن‌جا خيلي وضعيت‌مان خوب شده بود. آنجا امکانات زيادي به مامي‌دادند. در اين اوضاع، وضعيت رفتن به خارج براي من درست شد و من همه راگذاشتم و رفتم. يعني باز اين ادامه تحصيل برايم خيلي اولويت داشت تا مثلا داشتنيک آپارتمان بزرگ در يک جاي خوب تهران.خيلي سخت بود. ولي من اميد داشتم . درآن هشت سال دوره ليسانس، کارهاي مختلفي مي‌کردم. مثلا مدتي در چاپ‌خانه کارمي‌کردم. يک مدتي مجبور بودم عصرها کمک دوستم، که برادرش پايش شکسته بود وقسط داشت، بروم کمي برايش تاکسي‌اش را مي‌راندم که قسط‌هايش عقب نماند. [باخنده]  از اين کارها مي‌کرديم. اصلا آن‌جور که فکر خودمان باشيم که چه مي‌خواهدبشود نبوديم . بالاخره دانشگاه باز شد و ما سريع برگشتيم. خيلي هم سخت بود ، بهاين صورت که ما واقعا نفهميديم دوره ليسانس چه ميخوانديم! چون مدام وقفه مي‌افتادو لغو مي‌شد. ولي در اين مدت همه با هم هستيم. باز حداقل کلاس‌ها هست. به قولقديمي‌ها باز کاچي بهتر از هيچي. به هر حال اميدواريم اين دوران، گذرا باشد وليزماني‌ست که داريم ياد مي‌گيريم که چه کنيم. يک عده رعايت مي‌کنند و عده اي نه واين موضوع کمي کار را سخت مي‌کند. به‌هرحال اين دوران را بايد بگذرانيم و چون باهم هستيم، ان‌شاء‌الله مي‌گذرانيم و دوباره به شرايط عادي برمي‌گرديم. در شرايطسخت مشخص مي‌شود که آدمها چقدر انگيزه دارند و آن دوستان من هم کههمکلاسي‌هاي من بودند و رفتند، آدم‌هاي موفقي بودند. کسب‌وکارهاي خوبيراه‌انداختند و به جاهاي مختلفي رسيدند. ولي من شخصا ادامه تحصيل را دوستداشتم و با هيچ چيزي عوض نمي‌کردم و فکر کنم توانستم از اين امتياز استفاده بکنم. گرچه خيلي خسته‌کننده بود. منتهي دوران ارشد و دکتري يک مقدار جبران شد و سريعتر کار کردم.

2.کارآموزي چه تاثيري در زندگي شخصي و آکادميک شما داشت؟

براي دوره کارآموزي ما سه نفر بوديم که هر سه تايمان به پژوهشگاه صنعت نفت رفتيمکه در نزديکي پالايشگاه تهران بود. آن زمان دکتر هاشمي استاد کارآموزي ما بودند کهيکي دو دفعه هم با فولکس‌واگن قديمي دانشگاه آمدند ديدن ما. کمي نگاه کرد که ماداريم چه مي‌کنيم و خيلي جالب بود و الان هم يادشان است. ما کارآموزي را خيليجدي گرفتيم. يک برج تقطير 6 متري که خوابيده بود را برايشان طراحي کرديم و حتيعملياتي انجام داديم که يک پروسه کوچک نفتي را آن‌جا انجام مي‌دادند. آن موقع جنگآغاز شده بود، راه‌آهن به شدت به گريس نياز داشت، گريس هم از خارج وارد نمي‌شد.ما يک سيستم داشتيم و شيفتي به صورت شبانه‌روز، هر بار دو تن گريس مي‌ساختيم. در کنارش مطالعات زيادي انجام داديم در مورد کارهايي که آن‌جا انجام مي‌دادند. اينبود که خيلي وقت گذاشتيم و جدي بوديم. ساعت کار ميزديم. من يادم است يک ربع بهشش با سرويس مي‌رفتم و از 8 کارها را شروع مي‌کرديم و تا حدود دوونيم- سه همبرمي‌گشتيم. گاهي اوقات هم شب‌ها شيفت مي‌مانديم و گريس مي‌ساختيم. خيليخوب بود. آدم چالش‌هاي کاري را مي‌ديد و اينکه چگونه با کارگرها و کارکنان مختلفرفتار کند. بنابراين به نظر من آن دوماه براي من دوران خيلي خوبي بود. به قدري خوبکار کرديم که به من سيزده-چهارده هزار تومان پول دادند. خيلي پول بود. آن زمانحقوق‌ها خيلي کم‌تر بود. بعد هم رييس آن‌جا از من خواست که بمانم و من هم 6 ماهپس‌ از آن رفتم آن‌جا و در واحد تجزيه و کروماتوگرافي گاز استخدام شدم. آن کار همقرار بود دائمي باشد ولي وقتي بحث ادامه تحصيل پيش آمد، همه امکانات را رهاکرديم و براي ادامه تحصيل رفتيم. من اين تجربه را هميشه به همه بچه‌ها مي‌گويم. ازکارآموزي بايد نهايت استفاده را کرد و چيزهاي مختلف يادگرفت و خودمان را محکبزنيم و ببينيم وقتي در آن جايگاه باشيم مي‌توانيم کارها را خوب انجام بدهيم يا نه.

3. از بين تمام کشورهايي که به آنها سفر کرديد، کدام يک را بيشتر دوستداشتيد و چرا؟

من هميشه آن حرف استاد اجل سعدي يادم مي‌ماند که «دنيا ديده، به از دنيا خوردهاست» و هر موقع فرصت شده در واقع اين شانسو داشتم که قسمت‌هايي از دنيا راببينم. جالب است که بدانيد تقريبا هيچ‌وقت هم خودم هزينه‌اش را ندادم. يعني هميشهيا بورس بودم يا مهمان بودم يا ساپورتم از اينجا بوده يا ساپورتم از يک کنفرانسيبوده و... . خوشبختانه جاهاي زيادي بودم. پنج-شش سال انگلستان بودم. دو-سه سالهلند زندگي کردم. يکسال براي فرصت مطالعاتي آمريکا بودم. کنفرانس خيلي جاهابوده‌ام. من توصيه مي‌کنم اگر فرصتي برايتان پيش‌آمد ببينيد. ديدن دنيا خيلي شما رابزرگ مي‌کند. ديد شما را به زندگي و کار عوض مي‌کند. مي‌بينيد که مردم جهان چگونهبه دنيا نگاه مي‌کنند. نمي‌توانم جواب خوبي بدهم که کدامشان خوب بود. هر کدام يکخوبي‌هايي دارد. بستگي دارد در چه سني و در چه سالي و در کجا هستيد. ولي اکثرجاهايي که من بودم، همه‌اش کارهاي علمي بوده. يعني يا دانشجو بودم يا پست‌دکتريبودم يا مثلا فرصت مطالعاتي بودم. دو سه هفته‌اي هم يا همه‌ش کنفرانس بود يا دعوتداشتم براي سخنراني. ولي در سه کشور زندگي کردم. در انگلستان زندگي کردم چوندانشجوي ارشد و دکتري بودم. دو سه سال هم هلند بودم براي دوره پست دکتري. يک‌سال هم در آمريکا فرصت مطالعاتي بودم. فقط مي‌توانم بگويم خيلي خوب است کههرجايي آدم بتواند سفر برود.

4. اگر شيميدان نمي‌شديد چه رشته يا حرفه‌اي را انتخاب مي‌کرديد؟

نمي‌دانم واقعا چه مي‌شد ولي من وقتي که با کارم خوشحال باشم خوب جلو مي‌روم. وقتي شما مسيرتان را انتخاب ميکنيد، ديگر خودبه‌خود مي‌رويد جلو. وقتي شما دورهکارشناسي شيمي را آغاز مي‌کنيد، مجبور هستيد که ليسانس شيمي را ادامه بدهيد. من به بچه‌هايي که مي‌رفتند رشته‌هايي غير از شيمي، مي‌گفتم چهار سالت حرامخواهد شد. البته خب علاقه هم هست. ولي اين زماني را که در جواني‌تان براي اينرشته صرف مي‌کنيد حيف است که از دست بدهيد. در کل من کارهاي صنعتي خيليدوست دارم. مثلا کارهاي هاي‌تک خيلي دوست داشتم و هنوز هم دوست دارم. شايدخلبان مي‌شدم. دوست داشتم کارهاي خيلي حرفه‌اي و پيچيده بکنم. يک موقع‌هايي بهفکر ساخت هواپيما هم بودم.

5. غذاي موردعلاقه شما چيست و آيا به آشپزي علاقه داريد؟

همه غذاها را دوست دارم. خيلي کم پيش مي‌آيد که چيزي را دوست نداشته باشم. غذاي موردعلاقه‌ام مي‌تواند باقالي‌پلو با گوشت باشد و مي‌تواند لازانيا باشد ومي‌تواند پاستا باشد. به‌نظرم غذا و آشپزي هم يک چهره ديگري از فرهنگ يک کشوراست و خوشبختانه ما در اين زمينه اصلا دست کمي از ديگر کشورهاي دنيا نداريم. بالاخره ما و هندي‌ها و کشور هاي عربي و همچنين ترکيه، به‌نظرم از نظر آشپزيخيلي غني هستيم. الان با رويکرد ذهني‌ام زياد دوست ندارم که سمت غذاهاي گوشتيبروم. البته مي‌خورم. ولي يک تقابل ذهني دارم و احساس بدي به من دست مي‌دهد. آشپزي هم بدم نمي‌آيد اگر فرصت بکنم. قديم‌ها خيلي بيش‌تر بود. در خارج از کشورآشپزي‌هاي خوبي مي‌کردم. فرصت بکنم بله، انجام مي‌دهم. فکر مي‌کنم استعدادش رادارم. نه مثل حرفه‌اي‌ها قرمه‌سبزي درست کنم! ولي زرشک‌پلو با مرغ را مي‌توانم.

6. يک عبارت يا جمله در مورد کلمات زير.

1.دانشکده شيمي شريف: قسمتي از زندگي من. من از سال 1355 در ايندانشکده‌ام. دانشکده شيمي جايي هست که من هويت پيدا کردم و هويتم را از ايندانشکده دارم. تمام تلاشم را مي‌کنم که در ارتقا و پيشرفت و به‌روزشدنش سهيم باشمو هرکاري از دستم بر بيايد دوست دارم براي اين دانشکده انجام بدهم.

2.کيک تولد: من بي گناهم. [با خنده]  من يک شانسي دارم که گروه‌هاي خيلي خوبيدارم. همه اين بچه‌ها خيلي خوب بودند و علاوه بر فعاليت علمي، خيلي ويژگي‌هايتيمي داشتند. اين است که هميشه لطف دارند به من. البته امسال نتوانستيم کيک تولدبگيريم، چون به جريان کرونا برخورديم. به هر حال با گروه تحقيقاتي مثل يک خانوادههستيم که همه به همديگر اهميت مي‌دهند و به هم کمک مي‌کنند.

3.آکواريوم: آکواريوم پيشنهاد دکتر تفضلي بود که ساخته بشود و بچه‌ها بتوانند کنارهم درس بخوانند و راحت باشند. يک مدتي من برايش تلويزيون گرفتم و فوتبال هممي‌ديدند يا ظهرها سريال مي‌ديدند. مثلا ما فوتبال جام‌جهاني را از آن‌جا مي‌ديديم وتمام سالن پر مي‌شد. بعد يک‌سري گروه‌هاي همسايه آمدند و تغييرش دادند. براي ماهميشه خوب بوده ولي بعضي بي‌ملاحظگي‌ها بعضي از همکارها را اذيت مي‌کرده. ولي به نظرم آکواريوم قلب تپنده دانشکده است.

4.قهوه: قهوه يعني ساعت 4. ساعت 4 تا 5 بايد قهوه را با همکارها بخوريم. البته اينفقط قهوه نيست. کيک يا بيسکوييتي هم آورده مي‌شود و قهوه اصيل خوبي هم خوردهمي‌شود. در اين قضايا يکسري مساِيل صنفي و دانشکده و کشور و جهان موردارزيابي قرار مي‌گيرد و يک نتيجه‌اي هم گرفته مي‌شود. يک ريلکسيشني به کساني کهمي‌آيند بالا مي‌دهد. کمي با هم گپ مي‌زنند. بسيار خوب و فرح‌بخش هست.

5.کروماتوگرافي: کروماتوگرافي نفس کاري من است. از همان اوايل، تجربياتي درآزمايشگاه آناليز داشتم و در پژوهشگاه صنعت نفت هم با کروماتوگرافي کار مي‌کردمو رشته ارشد و دکتري من هم در اين زمينه بود.

6.کله‌پاچه: اين تقصير افراد گروه هست. گاهي اوقات اين افراد گروه مي‌گويندامسال کله‌پاچه نخورديم. بنابراين يک نفر مسئول مي‌شود و مي‌رود مي‌گيرد يکصبحي و دوباره در گروه خورده مي‌شود. ولي به‌خاطر وضعيت من اگر باشه سالييک‌بار خورده مي‌شود. گرچه چيز خوبي است.

7.زادگاه: من اراک به دنيا آمدم. اما تمام دوران کودکي و مدرسه من هميشه تهرانبوده. اراک را دوست دارم، چون زادگاهم بوده و نزديک اميرکبير و ميرزاتقي خان هستو يک منطقه بسيار مهم هست که البته مشکلات خودش را، مثل باقي جاها دارد.

8. استاد ممتازي: در دانشگاه يک سري مراحل ارتقا هست که اساتيد بايد در اينمراحل کار بکنند و رکود نداشته باشند. اگر رکود داشته باشند خطرناک است.بنابراين استادي کار سختي هست چون اگر شما رکود علمي داشته باشيد،بعضي‌وقت‌ها شده که شما اخراج مي‌شويد يا تنزل درجه مي‌گيريد. اين مراحلاستادياري، دانشياري و بعد استاد تمامي هست. بعد ميشود استاد ممتاز که اينخارج از آن نظام هست و دانشگاه شريف به طور خاص به يک‌سري از استادهامي‌دهد که مدارجي را گذرانده‌اند. احتمالا شانس من بوده و به من هم دادند.

7.يک توصيه به دانشجويان در زندگي و تحصيل؟

توصيه‌ام اين است که زندگي يک‌بار هست و فکر نکنيد به شما فرصت ديگري مي‌دهند!بنابراين خيلي بايد دقت کنيد تا دچار مشکل نشويد و هدفمند زندگي کنيد. البتهبچه‌هاي امروزي خيلي باهوش هستند. فقط اينکه، زندگي کنند و ضمن اينکهفعاليت‌هاي کاري و علمي انجام مي‌دهند، مهارت‌هاي ديگري هم ياد بگيرند. ثابت‌قدمباشند و پشتکار داشته باشند. هميشه در زندگي اتفاق‌هايي مي‌افتد؛ مثل شرايط الان. هيچ‌کس فکرش را نمي‌کرد چنين اتفاقي بيفتد و 99 درصد هواپيماهاي دنيا، زمين‌گيرشوند. اصلا قابل تصور نبود که اقتصادهاي دنيا بخوابند. ولي شد. به هر حال چرخروزگار هست و دوباره بالا مي‌رود و زندگي ادامه پيدا مي‌کند. بنابراين بايد زندگي کردو از فرصت‌ها نهايت استفاده را برد. نمي‌گويم فقط درس بخوانيد و کتاب بخوانيد. ولياين قسمت اعظم کار ما است. شما به عنوان دانشجو، کار ديگري نداريد. اين کاراصلي‌تان هست و بايد برايش زمان بگذاريد و بقيه وقتتان را هم فيلم ببينيد، گردشبرويد، مسافرت کنيد و... چون ديگر تکرار نمي‌شود. اين است که در هر برهه‌اي بايدنهايت استفاده را از آن ببريد .وقتي به سن بالا برسيد، اولويت‌هايتان عوض مي‌شود. اگر کسي از نااميدي با شما صحبت مي‌کند، اصلا با او حرف نزنيد. اصل دنيااين‌گونه نيست که آدم بخواهد نااميد باشد. هميشه اميد داشته باشيد به اتفاق‌هايخوب. به زندگي‌تان علاقه‌مند باشيد و پرانگيزه باشيد و اينگونه خودبه‌خود کارهايتان رابه خوبي انجام مي‌دهيد.

دانشگاه شریفدانشکده شیمیمصاحبهمطلب علمینشریه
نشریه رسمی دانشکده شیمی دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید