هشتم فوریه سال ۱۸۵۵، شهر دِوون شایر(Devonshire). همه چیز برای وقوع یک اتفاق عجیب مهیا بود. یک شب بسیار سرد، زمینی پوشیده از برف و خیابان های خلوت و منجمد شهر، همه و همه انتظار یک موجود مرموز را می کشیدند. اولین شاهد این اتفاق، پیرمرد نانوایی بود که ماجرا را این چنین تعریف میکرد:(ساعت حوالی شش صبح بود که از خانه بیرون آمدم. هوا همچنان سرد و استخوان سوز بود. هنگامی که پا در خیابان گذاشتم، ردپاهای بزرگ و عجیبی دیدم که از این سر خیابان تا آن سر خیابان کشیده شده بودند. تمام ردپاها U شکل بودند و در یک خط مستقیم، با فواصل کاملا یکسان از یکدیگر قرار گرفته بودند. ترس و تعجب، هر دو با هم به سراغم آمدند. با اینحال به هیچیک از آن دو اهمیتی ندادم و راه مغازه خود را در پیش گرفتم. چند ساعت بعد، در حالیکه در کار های نانوایی غرق شده بودم، خبر ردپاها مثل باد در همهی شهر پیچید. اینبار ترس وجود تمام شهر را فرا گرفت.)
پس از اولین مشاهدات، اهالی شهر، به خصوص مردان کنجکاو، تعقیب ردپاها را آغاز و چیزهای عجیب تری کشف کردند. در بعضی نقاط، ردپاها از بالای دیوارهای سه و نیم متری نیز می گذشت. یا برخی ردپاها تا پای یک دیوار کشیده شده بودند و در آن سوی دیوار، درست در همان امتداد ادامه یافته بودند. انگار که اصلا دیواری برای این موجود وجود نداشت! روزنامه های آن زمان در این باره نوشتند:(پس از بارش سنگین برف در شب 8 فوریه 1855، علائم سُم مرموز در سراسر جنوب و شرق دِوون ظاهر شدند. علائم سُم حدوداً یازده سانت طول، هشت سانت عرض و بین بیست تا چهل سانتی متر از هم فاصله دارند و بیشتر آنها در یک خط سرراست گزارش شده اند. گزارشهای مربوط به این ردپاها از حدود 30 مکان مختلف در دِوون آمده است. جالب اینجاست که فاصله اولین ردپا تا آخرین ردپای مشاهده شده حدود ۱۵۰ کیلومتر گزارش شده است که طی کردن این مسیر در آن شب زمستانی و آن هم بدون استراحت، تنها از دست یک موجود فراطبیعی بر می آید!)?
به نظر می رسد این موجود عجیب می توانست بر هر مانعی غلبه کند. چرا که ردپاها بر روی خانه ها، رودخانه های یخ زده، انبارهای کاه، سقف های پوشیده از برف، دیوارهای بلند و همچنین داخل لوله های زهکشی نیز یافت میشدند! پس از این مشاهدات، سخنان خرافی دهان به دهان چرخید و پای کشیشان و مذهبیون را به ماجرا باز کرد. این گروه ردپاها را به سُم شکافته (که نمادی از پاهای شیطان است) تشبیه می کردند و آن ها را متعلق به خود شیطان می دانستند. پس از شیوع این سخنان، زنان و بچه ها خود را در خانه محبوس کردند و مردان، چماق و چنگک به دست در اطراف شهر پرسه می زدند.
چندین روز از این واقعه گذشت و علیرغم بارش دوباره برف، دیگر آن ردپاهای عجیب در خیابان ها و کوچه های شهر ظاهر نشدند. با اینحال، روحانیون همچنان به مواعظ خود درباره گناه مردمان شهر ادامه می دادند و مردان و سگ هایشان در حالت آماده باش قرار داشتند. کم کم این خبر در سرتاسر انگلستان پیچید و کارشناسان زیادی را به سمت خود جذب کرد. برخی از آنها معتقد بودند که این ردپاها، کار جانورانی مانند موش ها، کانگورو ها و یا خرگوش ها بوده است. با اینحال قوی ترین نظریه را ریچارد اوون مطرح کرد که این ردپاها را به گروهی از گورکن ها نسبت داد. او استدلال کرد که این حیوان تنها چهارپای کف رویی است که در این جزیره موجود است و ردپایی بزرگتر از تصور ما بر جای میگذارد. (کف روان: جانورانی که روی کف پا حرکت می کنند.) او پیشنهاد کرد که تعداد ردپاها نشاندهنده فعالیت چندین گورکن است، زیرا "غیر محتمل است که فقط یک گورکن بیدار و گرسنه بوده باشد" و اضافه کرد که این حیوان بیشترین پافشاری و ماندگاری را در جستجو برای یافتن غذا دارد.
این نظریه های ضد و نقیض تا به امروز ادامه داشته اند اما هیچ یک نتوانسته اند پاسخ قانع کننده ای برای این معما مطرح کنند. چرا که هیچ شاهد و مدرک معتبری از این واقعه در دسترس نیست و همین نکته بر جذابیت این اتفاق اضافه کرده است. به هر حال، اولین مطلب مجله علم و خیال به پایان رسید. هنوز هم هستند کسانی که مشتاقانه به قصه این حادثه گوش می دهند و سوال مهمی را مطرح می کنند: آیا این موجود افسانه ای، روزی دوباره باز خواهد گشت؟؟