Elisydddd
Elisydddd
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

لعنت به اتاق خواب ها

دقيق يادم نيست چندساله بودم اما مدرسه نميرفتم،كه بابا يك حركت خفن يا به قول امروزي ها لاكچري ياد گرفته بود آن هم استفاده از تلوزيون به عنوان آلارم .
ديگر آن ساعت كوكي كوچك با آن صداي استرس آورش را گذاشتيم گوشه ي طاقچه و بابا صبحش را با صداي صبح بخير ايران آقاي واحدي و يا بعضي روزهاي با آهنگ پلنگ صورتي و يا كارتون ميگ ميگ و تام و جري شروع ميكرد،بند و بساط لحاف و تشك هم دقيقا جلوي همان تلوزيون چهارده اينچ سوني بود.
من يكي كه خيلي از اين حركت لذت ميبردم صبح ها يك جور انرژي مضاعف پيدا كرده بود،البته ميدانم براي مامان اصلا خوشايند نبود مخصوصا لحظاتي كه من با كارتون تام و جري بلند بلند ميخنديدم و يك گوشه اخم مي آمد كه كه معنيش:بس كنيد مثلا خوابم، بود، واقعا چيزي به اسم حريم شخصي و اتاق خواب جدا و اين قبيل حقوق وجود نداشت،ولي لذتي داشت وصف ناپذير مخصوصا وقتي بابا همان كنار تشك سفره صبحانه اش را پهن ميكرد و چاي درون استكان را ميريخت داخل نعلبكي تا سريع سرد شود و براي من هم لقمه ميگرفت،و من همان زير پتو درحالي كه چشمانم دوخته به تلوزيون بود تناول ميكردم و صداي چلپ چولوپم حسابي مامان را اذيت ميكرد و بعد هم بابا را تا درِ حياط بدرقه ميكردم و تاجايي كه ديد داشتم برايش دست تكان ميدادم،مدتي بعد تصميم بر اين شد كه اتاقي جدا برايم دست و پا كنند آخر آزار و اذيت هايم زياد شده بود ،مثلا اصرار داشتم و سط مامان و بابا بخوابم و چون گرمم ميشد لنگ هايم را بياورم روي پتو، تصور كنيد مامان بابا چه مشقتي را متحمل ميشدند و اين تنها يك نمونه اش بود،بنابراين من به اتاق خودم نقل مكان كردم و به لطف تنهايي ماندن ها در خانه اصلا ترسو نبودم اما عادت به خوابيدن روي تخت نداشتم و چند بار سقوط آزاد داشتم كه مامان شب هاي بعدي برايم كلي بالش پايين تخت ميگذاشت تا آسيب نبينم،البته ناگفته نماند كه بعد از سقوط سريع ميرفتم توي هال و خودم را زير لحاف مامان و بابا جا ميدادم، بعد از حل شدن بحران سقوط ديگر تا صبح توي اتاق خودم بودم و يواش يواش حتي متوجه رفتن بابا نمي شدم،گذشتو گذشت مامان بابا هم اتاق دار شدند و از هال و آن تشك گرم و نرم نقل مكان كردند ،و بابا دوباره به ساعت كوكي بازگشت،ديگر خيلي روزها حتي به دليل متفاوت بودن شيف مدرسه با بابا فقط شب ها ميديدمش و خبري از آن صبح هاي با نشاط و استكان نعلبكي ها و آقاي واحدي و بدرقه تا در حياط نبود ما هم شده بودیم مثل خارجی های توی فیلم ها و زندگیمان ماشینی شده بود.

گاهی فکر میکنم فرزند من از چه لذت هايي محروم خواهد بود.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید