یکی از کارهایی که آرومم میکنه نوشتنه...
نمیدونم تیر کشیدن دست چپ هم با نوشتن خوب میشه یا نه!؟
مینویسم شاید حالتی ایجاد شد و کمی قلب و دستم آروم شد!
در حال قدم زدن تو هوای بارونی هم تجربهی جدیدی از حالت نوشت بود.
بعد از چند بار پا زدن به دیگران از آخر خودمم پا خوردم!!!
اما این پا خوردن خیلی درد داشت!
دردسر، درد قلب و درد رفاقت به گند کشیده شده!!!
دردسر برای اینکه افتادم تو دردسر دو تا بدهی دیگه!
بدهی به کندودار بخاطر عسل و دردسر بخاطر بدهی بابت کوفت و زهر ماری که رفتم به امید دوزار سود از در مغازه دوستم برداشتم.
کوفتت بشه اون چاییا 😡
مرتیکه، فکر کردی خیلی زرنگی، خوب حتما هستی!
البته منم خیلی کودن بودم که تو خیلی زرنگ شدی!!!
حرف خیلی دارم اما ولش کن، یکم آروم شدم، حیفه که بخاطر تو دوباره چند جام درد بگیره.
حرف آخر...
بلاکت کردم، به خودت زحمت جواب دادن نده، اینم همون روز نوشتم اما گذاشتم چند روز بعد بفرستم که...
تهش رو برات باز گذاشتم که خواستی فهش بدی یا هرجور راحتی.
رفاقتها سالهاست بوی گند میده. 🫢