اگر از سر تکرار باشد، یا به خاطر تناقض بامشاهداتی که گاهی ته ذهن تلمبار میشود باشد، فرقی ندارد؛ در هر صورت تمسخر شعارها شمارا به خنده میاندازد!
در پس هر ارزش یا هرچیز"محترم" یک شعار نهفته است.هجو محترم ها همیشه میتواند لذت بخش باشد.
از قبح نژاد پرستی - که شاید امروز به غیرقابل پرسشترین ارزش تبدیل شده – تا ارزش های محلی و بومی تا حتی حرمت بتها هرکدام یک شعار درون خود دارند که میتواند سوژه ی هجو یا طنز قرار بگیرد.
مثلا شعار اصلی ارزش "قبح نژاد پرستی" برابری تمام انسان ها و نژاد هاست؛ شعاری که گرچه در فطرت همگی پذیرفته است،اما گاهی با مشاهده ی تفاوت های طبقه اجتماعی، سبک زندگی وتحصیلات اقوام مختلف ممکن است مورد تزلزل قرار بگیرد یا در اثر تکرار آمادهی هجو شود.
مثال دیگر قبح بیاحترامی به والدین است. از بدیهیترین دستورات فطرت احترام و نیکی به پرورشدهنده و یاریگر روزهای ضعف است؛کسی که رابطه اش را با تو با رحمت آغاز کرده.این احترام و عظمت در یک پروسه ی کوتاه هجو میتواند فروبریزد.از همین جنس است دیگر حرمت ها: حرمت عفاف، حرمت حفظ زبان، حرمت برگان و قدیسان و...
طنز یک تبر است که میتواند به شکل هجو جلوه کند تا هرارزشی را فروریخته و هر حریمی را مباح کند.یا اینکه در دست ابراهیم(ع) بیافتد تا با یک تناقض لطیف ذهن هارا از حصار ذهنی خود خارج کند.
طنز یا هجو؟
شاید آنچه در در اینجا از تفاوت طنز و هجو مینویسم با تعریف ادبی آن متفاوت باشد،اما من برای آنچه طنز مینامم احترام قائلم و آنرا روشی برای بیان نکات ظریفی میدانم که با صد استدلال نمیتوان آنرا به مخاطب فهماند.
طنز مخاطب را با تناقضی مواجه میکند که پوستهی افکارش توان پاسخگویی به آنرا ندارد.تناقض،نرم و با لطافت، او را ازلابلای ترکهای زمخت قشرزنگ زدهی عقایدش عبورمیدهد وبه هستهی عقل و فطرت میرساند. و چه حکمت آمیزست که گذشتگان آنرا لطیفه میگفتند!
شاید ماجرای ابراهیم بت شکن مثال خوبی باشد. حضرت ابراهیم وقتی با تعصب بر یک سنت غیر عقلانب اجدادی مواجه شد، به بتکده رفت، بت هارا خطاب قرارداد و پرسید که چرا نمیخورند و صحبت نمیکنند؟ بت هارا شکست و تبر بر بت بزرگ گذاشت، سپس مردم را با این تناقض مواجه کرد که آیا خدای شما توان نطق ندارد؟ آیا خودتان میدانید که او توان تصرف را ندارد و اورا می پرستید؟ ذهن آنهارا به کار گرفت و تناقض را در عقاید قشری شان نمایان کرد.
درست برعکس هجو، آنچیزی که امروز زیاد باآن سروکار داریم.استهزا یکی از روش های جلوگیری از شنیدن است.مخصوصا وقتی که با عنصر شهوت و بدزبانی جمع شود تا چشم و گوش را ببندد. روایت شده روز عاشورا، هنگامی که اباعبدالله برای نصیحت و گفتگو به میدان آمدند، لشگر با هلهله صحبت را پایان دادند.از همین جنس است استهزا شدن پیامبران و انبیا.
هجو حریم هارا به تمسخر میگیرد و استدلال را بیفایده میکند تاجایی که گاهی حتی مخاطب را از شنیدن الفاظ مربوط به آن استدلال دلزده و متنفر میکند.امام حسین از فرزند علی(ع) بودن گفتند و لشگر که از تنفر این کلام لبریز بود گفت از بغض او تو را میکشیم.
مثال بارز این قضیه امروز در مسئلهی عفاف است.هرکسی که بیاندیشد، قطعا عفاف، پاک زبانی و تعهد به خانواده را یک ارزش و حافظ کرامت خود مییابد. اما امروز هجو کاری کرده که کلمه ی عفاف ، حجاب، خانوانده، ارزش و کرمت مسخره و باعث دلزدگی شوند!
یک بار که خواستید برای یکی ازهمدانشکدهایهایتان، یا در جمع مثلا از معیارهای همسر آیندهتان صحبت کنید، مقاومت خود و دوستانتان را دربرابر گفتن و شنیدن این دست کلمات را در ذهن خود مزمزه کنید. دفعه ی بعد که خواستید استدلال یا مسئله ای را بیان کنید و از ترس مسخره شدن، شرمساری یا استهزا پشیمان شدید یا کلماتتان را عوض کردید، ازخودتان بپرسید آیا این شرمساری در اثر استهزا بود یا نتیجه ی راهنمایی عقل شما؟
پرسش های زیادی مطرح است از جمله اینکه آیا هجو ارزش ها میتواند سازماندهی شده در ذائقه ی جوامع تاثیر گذار شود؟ کی بشر به عقل تفاوت گذاشتن بین طنز و هجو میرسد؟ آیا یک ذهن هجو کنندهی فاسد میتواند ارزش ها رادر یک جامعه نابود کند؟ ولی مهمترین سوالی که که مطرح میشود اینست که: آیا راهی هست؟ چگونه باید با هجوشدن ارزش هاروبرو شد؟
نظر شما در مورد این سوالات و این فرآیند چیست؟