سلام... خدا... صدامو میشنوی...
منم امیر.. یادت میاد چندین سال پیش باهم بودیم یادته بهم چه قولی دادی. ؟ خوب من رو قولت حساب کرده بودم.... میشنوی.. با خودتم آره چرا هی اینطرف اونطرفو نگاه میکنی.. مگه چند تا خدا اینجا تو این تنهایی هست.... اون روزی که هیچ غمی نداشتم هیچ دردی نداشتم.. سفید بودم پاک بودم اصلا خود تو بودم یادت اومد..... آره امیرم اون پسر کوچولو که میگفتی تو برو تو دنیا یه کاری میکنم پوز منو به همه بدی... گفتی همه چی هست فقط برو و امیدت به من باشه.... اصلا یادم نمیاد چطوری اومدم انگار خواب بودم نفهمیده حرفتو قبول کردم ولی تو منو تو بد شرایطی گذاشتی.... آخه قرار نبود اینقدر اذیت بشم گفتی اینا که اونجا میبینی بهشون میگن انسان... خیلی خوبن... تو حتی تو انتخاب پدر و مادرمم خودت تصمیم گرفتی... تو گفتی برو اصلا به فکر چیزای تو دنیا نباش فقط به این انسانها اعتماد نکن.
پایان پارت اول..... لطفا بیایین پارت دوم