بن همام: (محمد بن همام اسکافی)
ابوسعید: (شخصیت خیالی)
غیبت صغری یکی از حساس ترین برهه های تاریخ تشیع و گام نهایی آماده سازی مردم برای غیبت کبریست و در میان شصت و نه سال غیبت صغری، سال های پایانی عمر شریف نائب سوم حضرت، حسین بن روح نوبختی که مرز غیبت صغری و غیبت کبری به شمار می رود از اهمیت بیشتری برخوردار است. نمایش صوتی ای که در ادامه تقدیم حضورتان میشود مکالمه ی محمد بن همام اسکافی، وکیل حسین بن روح در اسکافِ نهروان با یکی از تجار شیعه است. این نمایشنامه مستند به تواریخ معتبر و احادیث صحیح است اما برای تبدیل شدن به داستان بخش هایی از تاریخ به صورت خیالی از زبان این شخصیت ها بیان شده. از عزیزان درخواست میکنیم با توجه به اهمیت موضوع برای مطالعه بیشتر به کتب تاریخی مراجعه کنید.
(صدای مباحثه)
ابوسعید: بن همام بالاخره پیدایت کردم! بغداد تا اِسکاف را زیر و رو کردم تا بالاخره ردت را در مسجد پیدا کردم...
بن همام: سلام بر تاجر همواره خنده روی ما! بنشین اباسعید! تو کجا اسکافِ نهروان کجا؟
ا: مینشینم. راحت باش. به به مثل همیشه در حال کتابت! در میان خاندان زرتشتی هَمّام تو تنها تو شدی مرد درس و مشق و مباحثه... امروز مشق چه میکنی؟
ب: کتاب سُلیم بن قیس هلالیست، مینویسم تا برای آیندگان به یادگار بماند. میخواهی بخشی از آن را برایت بخوانم؟
ا: نه بن همام امروز آمده ام مطلب دیگری را بپرسم... میشود به خلوتی برویم؟
ب: بفرما داخل حجره! (خطاب به جمع) رفقا امروز درس تعطیل است! بروید و فردا بزآیید تا ادامه ی کتاب را با هم بخوانیم.
(خطاب به ابوسعید) خب بگو ببینم چه میخواهی بپرسی؟
ا: پس حال جوان ترین کبیر شیعه خوب است!
ب: ساکت مومن! میخواهی هر دویمان را به کشتن دهی؟
ا: تو دیگر چرا میترسی؟ با وجود خاندان نوبختی در دربار خلیفه تو هرگز زندانی نخواهی شد، قول میدهم!
ب: هعی روزگار... تیغ خاندان نوبختی اگر برنده بود اینک حسین بن روح در زندان خلیفه نبود!
ا: علی ای حال تو با سن کم از بزرگان شیعه ای... تو و ابوسهلِ پیر با هم شهادت به نیابت حسین بن روح دادید. این کم مقامی نیست شیخ محمد اسکافی!
ب: باشد ابوسعید. به گمانم آن قدر مرا دوست میداری که میخواهی صدایت را بشنوند تا با هم به سیاهچال مقتدر عباسی بیفتیم.(خنده)
ا: خب، بن همام، بروم سر اصل مطلب. آمده ام از تو در باب شلمغانی بپرسم.
ب: خب بپرس!
ا: از وقتی آمدم که در بغداد دیده کسی هم در باره اش صحبت نمیکند! همه میترسند... به گمانم اگر مامورین خلیفه او را پیدا کنند بلافاصله اعدامش خواهند کرد.
ب: چه بگویم ابوسعید، خدا عاقبت همه ی ما را به خیر کند. تو که نبودی شلمغانی که وکیل حسین بن روح در بغداد بود، از زندانی شدن حسین استفاده کرد و ادعای بابیت و نیابت ولی عصر را کرد، به شاگردانش هم گفته بود که نعوذ بالله خداوند متعال در او حلول کرده!
ا:الله اکبر! تو باور میکنی محمد؟ خیلی عجیب است! اگر فقیه بزرگی همچون شلمغانی اینگونه گمراه گردد پس وای به حال ما!
ب: کجایش عجیب است؟ شیعه کم از صحابه ی گمراه شده کشیده؟ از عبیدالله بن عباس که با نیمی از سپاه امام حسن به معاویه پیوست که بدتر نیست!
ا: آخر شلمغانی! فقیه بزرگ بغداد، کاتب دربار خلفا و فقیه شیعیان! بسیاری از ما دینمان را وامدار او هستیم!
ب: ما دینمان را وامدار ائمه ایم و بس!
ا: یعنی تو باور میکنی شلمغانی دروغ بگوید؟ یا پناه بر خدا کافر شده باشد؟
ب: اخبار مردمان را نه! اما توقیع مولایمان را باور میکنم!
ا: توقیع؟ حسین بن روح که در زندان است!
ب: آری و من شخصا به زندان رفتم و این توقیع را از او دریافت کردم!
ا: عجب! پس تکلیف دین ما چه میشود؟ این روز ها کتابِ «التکلیف» شلمغانی در خانه ی هر شیعه ای هست!
ب: این را هم از حسین بن روح پرسیدم. پاسخ داد: جواب من همان جوابی است که ابومحمد حسن بن علی عسکری در خصوص کتب بنی فضال به مردم داد. ایشان گفتند:«آنچه را روایت کردهاند بگیرید و آن مطالبی که به رأی خویش آوردهاند، رها کنید.»
ا: بین خودمان بماند محمد! تو چقدر به حسین بن روح اعتماد داری؟ چون میدانی که او پیش از این که زندانی شود به واسطه ی خاندان نوبختی از نزدیکان دربار خلیفه بود.
ب: استغفار کن ابوسعید، او نائب ولی عصر است و شیعه بودنش مسلم... خدا بیامرزد ابوسهل نوبختی را، درباره رازداری حسین بن روح میگفت: اگر او امام را زیر دامن خود پنهان دارد و بدنش را با قیچی قطعهقطعه کنند تا او را نشان دهد، هرگز چنین نخواهد کرد... این مذهب ساده به دست ما نرسیده ابوسعید!