داستان تخیلی سیطره آمریکا بر جهان
در اساطیر باستانی و افسانههای روزگاران کهن آمده است که روزگاری بر مردم جهان گذشته که همه از آمریکا میترسیدند. (فکرش را بکنید. از همین مملکت پیزوری که حریف پابرهنههای یمن هم نمیشود! ولی خب احتمالا داستان تخیلی است.) روزگاری که احدی از فرمان ایالات متحده در محفل سران ممالک سر باز نمیزد. حُکّام طابعِ حُکم او و سلاطین پاچهبوس و چاکر او بودند. و این نبود جز پس از دبلیو دبلیو آی آی. (نترسید! کسی وسط نوشتن آدرس اینترنتی با دستهبیل توی سر من نزد. دارم نام خلاصه شده جنگ جهانی دوم را به اَنگِفارسی تایپ میکنم! قبلا پارسی زبانان فینگیلیش تایپ مینمودند و اکنون ما آمریکاییها انگِفارسی...)
پس سالها از آن نبرد بین ممالک مترقیه گذشت. آمریکا در سرتاسر جهان برج و باروی نظامی ساخت و شُرطه بر آن گماشت. پس ظلمها بر ملل جاپون شد و ستمها بر مردم جرمن شد. شُرطههای امریکا در کُرهی جنوبی از آب کَره گرفتندی و نسوان مملکت تایوان به یغما بردندی اما از احدی دم بر نیامدی! (نخندید! اینها در کتب معتبر آمده.)
آن روزها خورشید در پس ابر میزیست. اما امروز دیگر خورشید پشتش به ما نیست و پشت ابر بیرون آمده. باری با شکار شاهینجهانی ایالات متحده توسط شاگردان آرش. گاهی با زندانی نمودن سپاهیان دشمن به دستان دلاوران میهن. اما انتهای کار این دیو هفتسر بدین سان بود که پهلوانانی از دیار ایران، به خونخواهی جهانپهلوانشان، به برج و باروی ایالات متحده یورش بردند و به جهانیان نشان دادند که این عظمت و هیبت پوشالی واگعی نبوده و کیک است.
از آن پس مانند مترسکی که کودکان، سنگش میزنند و ضربمغزی ملایم بر او مستولی میشود، همه بر او سنگ زدند. از حشدالشعبی و حزبالله و فاطمیون گرفته تا انصارالله. تنها کسی که به این مترسک قضای حاجت نکرده بود، کلاغهای بیمار بودند، که آن هم به حمدالله در سازمان ملل محقق شد.