ویرگول
ورودثبت نام
انفرادی
انفرادی
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

آزادی یا وابستگی

نویسنده

شاید انتظار داشته باشید که برای همچین موضوع به ظاهر کلیشه ای من آزادی را ارج بدهم و این آزادی را نیز به تفکر آزاد ارتباط بدهم. مأیوس تان نمی کنم و برای همین هم می خواهم پیش بینی پذیر باشم. آری آزادی؛ انتخاب مهمی است که باید هر کسی بتواند برای زندگی خودش در هر حیطه ای آن را بگیرد. اما این تمام ماجرا نیست.


متن :

می خواهم پهلوان های کوچه بازاری قدیم را تصور کنید. از آن داشی هایی که برای نمایش و پول در آوردن، زنجیر هایی را به دور خودشان می بستند. و برای جلب توجه یکی یکی این زنجیر ها را باز می کردند. گاهی نیز به جای چند زنجیر کوچک، یک زنجیر بزرگ را به دور کمر می بستند.

و برای بالا بردن استرس در بقیه هی مدام زور می زدند و صورتشان قرمز می شد تا اینکه بند را باز می کردند. می خواهم خودتان را به جای یک داشی تصور کنید. در مقابل تماشاچی های زیادی مشغول باز کردن این بند ها هستید. اما یک ایرادی وجود دارد. بند باز نمی شود. نمی دانید مشکل چیست اما هر چه زور می زنید انگار قفل و زنجیر ها محکم تر از آن چیزی هستند که فکرش را می کردید و شما فقط در حال قرمز تر شدن و قرمز تر شدن هستید بدون هیچ تغییری. عرق هایتان از روی مو ها مستقیم به روی بند ها سقوط می کند و زنجیر خیس عرق می شود. نیرو بدنیتان در حال کم شدن است. سست می شوید. و دقیقا در همین مرحله است که هم بازی هایتان برای جلب توجه تماشاچی ها، زنجیر هایی بیشتری را به دور شما می بندند. فکر می کنند که شما در حال اجرای نقشتان هستید و اینهمه زور برای این بود که پول بیشتری از این تماشاچی های پر هیجان بگیرید.

نویسنده :

درس سنگینی است اما هیچ چیز قطعیت ندارد. صفر و صد در دنیا وجود ندارد. مسأله های پیچیده ، گاهی آنقدر پیچیده می شوند که هیچ فکرشان را نمی کردید. و گاهی برگ های آن تا سطحی ترین دغدغه هایتان بالا می آید. شاید انتخاب آزادی گزینه رمانتیک تری باشد و شاید آزادی را همگی آرزومندیم. اما یک سوال. پس چرا با این حال مردم واقعی در شرایط واقعی برای مسأله های واقعی آزادی را انتخاب نمی کنند. وابسته بودن انتخاب اکثریت است. اینطور نیست ؟

یکی از همزاد های وابستگی، امنیت است. احساس تعلق خاطر، مال یک جایی بودن، مال یک فرد شدن، احساس تسلیم خود خواسته، و در نهایت خود افشا گری.

در این روز-نوشت ها با محوریت #انسان-شناسی به دنبال شناخت انسان های امروزی هستیم. توسط باور هایی که برای چندین قرن دست به دست شده اند. ما در انسان امروزی، رفتار هایی را می بینیم که نهاد آن باور در گذشته ها کاشته شده اند. گاهی این باور، دینی بوده است. که دیگر امروز کارکرد ندارد و یا سیاسی بوده است یا قومی یا گاهی نیاز گذشته. می دانیم که انسان امروزی

بر روی تخت نرم می خوابد و صبح ها به زور قهوه چشم باز می کند و سوار ماشین راحت به سمت میز اش در محل کارنقل مکان می کند. و این رویه تا آخر ... آیا انسان تمامیت خودش را در این امنیت می بیند؟ اما می دانیم که امنیت احساس خوشآیندی است. وابستگی ، امنیت می آورد.

متن :

تنها چیزی که من بهش نیاز دارم تصمیم گیریه.

در فیلم breaking bad شخصیت اول فیلم، به پنجاه سالگی رسیده است. به بحران میانسالی و سرطان و به بن بست. دو شیفت کار می کند. معلم شیمی مدرسه است و ماشین می شورد. اما بعد از این حرف که من نیاز دارم تصمیم گیری بکنم در برابر خانواده خودش و با بالش talk آزادی را انتخاب می کند. ( این صحنه فیلم مثل گروه درمانی است و خیلی ویلیام گلسری است. کسانی که تئوری انتخاب اش را خواندند منظورم را متوجه می شوند ). اما در ادامه می بینیم که این آزادی به این سادگی ها نیست.

نویسنده :

نه فقط وسایلی که داریم، بلکه افکارمان نیز گاهی دارایی های ما هستند. به آن ها به چشم داشته ها نگاه می کنیم. گاهی مسأله ها را آنطور که دوست داریم می بینیم. آنطور که دوست داریم می شنویم. برداشت و قضاوت هایمان از پیش تعیین شده اند. قالبی اند. و ما به افکارمان گاهی وابسته ایم. اما آزادی فکر شاید با همین متن جرقه اش بخورد اما از این ببعد مجبور هستید برای هر مسأله ای آزاد و سخت و با گزینه های متعدد تصمیم گیری کنید و شاید دیگر ترس همراه همیشگی برایتان باشد. ترس از آزادی.

آزادی همراه ترس و مخاطره و ریسک بالا و درصد شکست بالا ، قضاوت شدن و مال هیچ جایی نبودن است.

متن :

انسان تنها، انسان قوی است. انسان آزادی است. به زبان فرانسیس بیکن بهترین آثار و بزرگترین افتخارات بشری از آن انسان های بی فرزند و مجرد است. اما انسان آزاد، انسان بی هویتی نیز هست. علاوه بر حالت چهره، چیزی که ما از دیگران می شناسیم. گاهی مربوط به داشته هایش است. این که چه پوششی دارد، اینکه چه رفتاری دارد و قطعا این که چطور فکر می کند. داشته ها مشخص کننده هویت هستند. اما انسان کاملا آزاد عجیب می شود.

در کتاب صد سال تنهایی آن مرض خواب، سبب می شود همگی با اشیاء آشنا، نا آشنا شوند.و مرض خواب، چیزی که در ابتدا وسوسه انگیز نشان می داد و نوید کار اضافی را آورده بود. اما توانست هویت را برباید.

فرانسیس بیکن ادامه می دهد :

اما معمول ترین دلیل تجرد، آزادی است. بویژه در اذهان شوخ و بین کسانی که در پی خوشنودی خویش اند، آنان که از نزدیک هر چیزی که می گذرند، آن را چون قید و مهاری می پندارند. مجردان بهترین دوستان، بهترین اربابان و بهترین خدمتکاران هستند لیک بهترین اشخاص نیستند.



صد سال تنهاییفرانسیس بیکنآزادیوابستگیbreaking bad
نوشتن، هویت من است با آن زیست شخصی‌ام را احساس میکنم و با آن از زیست شخصی‌ ام فرار میکنم و به راحتی پرنده‌ ای می‌شوم در آسمان های تخیلات. شما راهی بهتر از نوشتن سراغ دارید برای نفس کشیدن ؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید