تأملی بر کتاب «انسان خردمند» (از پرفروشترین آثار حوزه اندیشه در ایران و جهان)
بهقلمِ وحید میرهبیگی
در سالهای اخیر، کتاب «انسان خردمند؛ تاریخ مختصر بشر» اثر «یووال نواح هراری» یکی از کتابهای پرفروش در سراسر جهان بوده است. در ایران نیز دو ترجمه از این کتاب در دسترس است که به چاپ چندم رسیدهاند. ترجمه «نیک گرگین» که به همت «نشر نو» روانه بازار شده است به چاپ دوازدهم هم رسید. در کشوری که آمار مطالعه بسیار پایین است، اقبالعمومی یافتنِ یک کتاب، شگفتانگیز به نظر میرسد و ممکن است از سوی خوانندگان حرفهای به عنوان نشانهای از عامهپسند بودن آن تفسیر شود. متن حاضر میکوشد تا بدون درافتادن به این پیشداوری، بررسی مناسبی از کتاب بدست دهد.
ژانر کتاب «انسان خردمند» فیکشنFiction است. واژه «فیکشن» را معادل روایتِ افسانهای، فریبآمیز، خلاقانه و هنری در نظر بگیرید. «فیکشن» در مقابل متن «علمی» قرار دارد، علم در پی بازنمایی، شناخت و پیشبینی واقعیت است؛ اما فیکشن با واقعیت بازی میکند، به آن تعهد و تعلق ندارد و میخواهد از واقعیت فراتر رود؛ میتواند کمتر جدی و بیشتر سرگرمی آفرین باشد و از شکاف میان خود و واقعیت ابایی ندارد. این کتاب، تاریخ، نظریه تکامل و فلسفه برساختگرایی اجتماعی را دستمایه ارائه روایتی کلان از یک گونه موجودات (هوموساپینس /انسان خردمند) قرار میدهد. زبان ساده نسخه انگلیسی کتاب، که به ترجمههای آن نیز راه یافته است، امکان همه فهمی و پرهیز از پیچیدهنویسی معمولِ کتب علمی را فراهم کرده است. علاوه بر این، مباحث جدی در قالبی بسیار ساده، سرگرمکننده و ژورنالیستی بیان شدهاند.
مسأله اصلی کتاب، نه فقط بازگویی تاریخ تکاملی بشر، بلکه «ترسیم تعامل این جاندار عجیب با کلیت طبیعت» و «کشف راز مستولی شدن آن بر طبیعت و توان بقای شگفتانگیز آن» است. در شرح تعامل انسان خردمند با طبیعت، سوگنامهای انتقادی و البته قابلاعتنا ارائه شده است: تمامی اجزای اکوسیستمهای کره زمین به یکدیگر وابستهاند و شرط بقای یکدیگرند.در واقع، قواعدی که در ژنتیک و سایر قوانین طبیعی وجود دارد، در کلیت خود، مجموعهای بسیار منسجم است که تغییرات آن در بازه زمانی بسیار طولانی رخ میدهد، به گونهای که تغییر یک قاعده، به تغییر دیگر قواعدِمرتبط و نهایتاً بازگشت نظم طبیعی میانجامد، یعنی اگر تکامل و جهش ژنتیکی یک نوع، موجب برتری خاص آن بر دیگر انواع شود، در دیگر انواع نیز مکانیسمها و اندامهای دفاعی و هجومی پدید میآیند و قدرت انواع تا حد زیادی متوازن خواهد شد.
«انسان خردمند» تنها موجودی است که جز گرامر ژنتیکی خود به چیز دیگری برای بقا نیاز دارد. «هراری» در شرح چگونگی بقای انسان خردمند در تمامی مناطق و محیطهای مختلف کره زمین، به چند نکته توجه دارد: «زبان» و «تخیل»، «ابزارسازی»، «توانِ زندگی جمعی» و «کار جمعی».
از دید او که گونه انسان خردمند را با سایر گونههای انسانی و انواع حیوانی مقایسه میکند، انسان خردمند تنها موجودی بوده که توانسته از «زبان پیچیده تخیلآفرین» بهرهمند باشد، جوامع پرجمعیت و منسجم تشکیل دهد و با ساختن ابزارهای پیچیده طبیعت را مهار کند. این سه ویژگی که مبتنی بر تکامل ژنتیکی نیز هستند، ویژگیهای متمایز بشرند.نکته مهم این است که تخیل در این میان نقش اساسی بازی میکند. تخیل خود بر شالوده زبان (نظام نشانههای دارای معنای میانذهنی) شکل میگیرد. بنابراین نمیتوان تصور کرد که بدون ساختن زبان و فراگیری آن «انسانِ خردمند خیالپردازِ نوآور و ابزارساز» پدید آید. «قوه تخیل» مبتنی بر توان فرضِ امور غیرواقعی و سخنگفتن و اندیشیدن راجع به ناراستیها است، به همین دلیل نخستین شایعات و دروغهایی که انسان خردمند میساخت، نخستین رگههای خیالپردازی و اندیشیدن به امور تازه بود و این امر توان خیالپردازی او را افزایش داد.
هنگامی که امور تخیلیِ قابل درک توسط عموم شکل گرفت، مبنایی برای تشکیل گروههای پرجمعیت انسانی فراهم کرد؛ گروههای پرجمعیت در ابزارسازی، تدبیر و جنگ علیه موجودات دیگر توان بیشتری داشتند، میتوانستند به واسطه زبان شفاهی و بعدها کتبی، برساختههای فرهنگی خود (اسطورهها، ارزشها، باورها، مهارت و تجربههای بقا و...) را در ذخیره فرهنگی ثبت و به نسلهای بعد منتقل کنند.
«هراری» اتکا به «قواعد فرهنگی» به جای «قواعد طبیعی» را راز بقای بشر معرفی میکند. قواعد طبیعی مندرج در ژنتیک انسان خردمند، همچون سایر قواعد طبیعی با نظامِ کلیِ طبیعت هماهنگ است و چنانکه ذکر شد سرعت تغییر آن بسیار کند است و در طول هزارهها رخ میدهد. اما سرعت تغییر قواعد فرهنگی (و قابلیتهای بقایی که به انسان خردمند میبخشد) بسیار بیشتر است.
به همین دلیل هنگامی که انسان خردمند شیوههای جدیدی برای بقا تخیل/اختراع میکرد، قواعد ژنتیک سایر موجودات فرصت تغییر و سازگاری شیوههای صرفاً طبیعیِ بقای خود با قابلیتهای تازه این موجود عجیب را نمییافت. به همین سبب برخلاف نئاندرتالها و سایر گونههای انسانی که در هماهنگی با نظم طبیعت زندگی میکردند، هوموساپینسها اگر توانایی ژنتیکی بقا و گسترش نسل در محیطی را هم نداشتند، تواناییهای فرهنگی در این خصوص میآفریدند و با ورود به محیطهای تازه (مانند استرالیا و امریکای جنوبی) بخش مهمی از موجودات آنجا را منقرض میکردند.
هراری در انتخاب سبک نگارش کتاب، آگاهانه یا ناآگاهانه، به ابتکار جالبی دست زده است؛ او نوشتههایش را نه در قالب خشک و جدی «علم» بلکه در قالب «فیکشن» گنجانده است و خود فیکشن را «راز بقای بشر» معرفی میکند. در واقع، برساختههای فرهنگی (هرآنچه انسان خردمند آفریده و به جهان افزوده است؛ شامل نظامهای باور، مصنوعات مختلف، هنر، فلسفه، علم، نهادهای اجتماعی و...) بدون تخیل و نواندیشی پدیدآمدنی نبودند.
بشر خردمند، برساختههای فرهنگی را برای بقا و گسترش نسل در کره زمین به کار گرفته است و در مسیر تضمین بقای گونۀ خویش با قساوت و بیتفاوتی بسیاری از گونههای دیگر را به بردگی گرفته یا منقرض کرده است. هنر، فلسفه، علم و اعتقادات بشر که امکان تشکیل جوامع پرجمعیت و فتح تمام محیطهای طبیعی را به او دادهاند، هیچگاه در مقامِ منتقدِ تاریخِ تهاجم و بیرحمی هوموساپینس ها ننشستهاند، بلکه برعکس، بیشتر سعی در توجیه این شیوۀ بقا داشتهاند. سوژهمحوری باورهای کلیسایی و مدرسی، سوژهمحوری دکارتی و عقل روشنگری همگی نسبت به نوع بشر رویکردی ستاینده داشته و به ابعاد تاریک «تسخیر طبیعت توسط فرهنگ» نپرداختهاند.
«هراری» تمام برساختههای فرهنگی بشر را نوعی تخیل یا محصول تخیل میپندارد که هم قابلیت بقا و گسترش نسلِ انسان خردمند را فراهم کردهاند و هم نسلکشیِ موجودات دیگر و به بردگی گرفتن آنان را توجیه میکنند، توجیهی کماعتبار، نوعپرستانه و تخیلی!
انسان خردمند براساس فیکشنهایی که آفریده، زیسته است و فیکشنهایی برای توجیهِ قساوتها و جنایتهای خود علیه طبیعت ساخته است. این نقدِ اساسی هراری بر گونۀ هوموساپینس است و مهمترین اندیشه کتاب او است.
حال سؤال اینجاست که فیکشنِ خودِ هراری (یعنی کتاب انسان خردمند) تا چه حد اعتبار دارد؟ به نظر میرسد تناقضی هستیشناختی در کتاب هراری موج میزند؛ او از یک سو برای اعتبار بخشیدن به فرضیاتش به سراغ شواهد تجربی میرود که علم آنها را کشف کرده است و از سوی دیگر تمامی برساختههای فرهنگی از جمله علم را تخیلات جمعی بشر و در اصل ابزار بقا و گسترش نسل او میداند. علم(science) ویژگی مدرن دارد، و کسب شناختِ معتبر و عینی را ممکن میداند، اما «برساختگراییِ فرهنگی» مندرج در ایدههای هراری علاوه بر هنر، فلسفه، اخلاق و الهیات، علم را نیز دارای یک پوسته (ادعاهای ظاهری) و یک هسته (کارکرد واقعی) ترسیم میکند، پوسته میتواند هر چیزی باشد، اما هسته، کارکردِ کمک به بقای انسان خردمند و گسترش حداکثری آن در کره زمین به هر قیمتی (قانون طبیعیِ بقای نوع برتر) است.
چگونه میتوان برای اثبات اینکه فلسفه و علم، تخیلهای توجیهگرِ میلِ بقا هستند، بر خودِ این تخیلها تکیه کرد و روایت معتبری به دست داد؟ همچنین اگر در دنیایی پسامدرن، فراروایتها را نامتمایز و هماعتبار فرض کنیم، چگونه میتوانیم هنوز به انتقاد و بهبود اخلاقی زندگی بشر امیدوار بمانیم؟!
از روزنامه ایران