به قلم معصومه قاراخانی- پژوهشگر سیاست اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی
بنیان دانشِ تحلیل سیاست بر دستیابی به اهداف مطلوب و شناسایی موانعی استوار است که سد راه تحقق این اهداف هستند. اهداف مطلوب در پی ایجاد عدالت اجتماعی، رفاه و بهزیستی شهروندانی است که نظام سیاسی آنها خردمندانه در پی حل مسائل یا کاستن از پیامدهای ناگوار یک سیاست است. چنانچه گفته میشود، هر دولتی که به سیاست اجتماعی و دانشِ تحلیل سیاست به منظور ایجاد بهزیستی عمومی و رفاه شهروندانش توجه نکند، دولتی است که یا از راه زور، فریب، ارعاب و حذف با مسائل روبهرو میشود یا اساسا در پی حل مسائل آن جامعه نیست. برعکس، نظامهای سیاسی خردمند و عقلانی بسترهای لازم برای انتقال دانایی در سیاستگذاری را هموار میکنند. اما این نظامها پیش از آن امکان بدهبستانهای علمی در محافل پژوهشی و آکادمیک را فراهم کرده و پژوهشگران و دانشمندان آزادانه اندیشهها و آخرین یافتههای خود را که برخاسته از دانش تجربی و تحلیلهای علمی است، ارائه میدهند و این مشتریان (عمدتا دولتها) هستند که نتایج این پژوهشها را در قالب توصیههای سیاستی انتخاب میکنندو پی میگیرند. پژوهشگران علوم اجتماعی همواره و بهویژه در چند دهه گذشته موضوعات و مسائل مختلفی را دستمایه پژوهش قرار داده و برخی از آنها با هدف حل مسائل اجتماعی و بهبود شرایط زیست اجتماعی، یافتههای خود را ارائه کردهاند. اما نظام سیاستگذاری و تصمیمگیری نسبت به یافتههای پژوهشی و اساسا دانایی به شیوههای مختلف عمل میکند:
1. یک شیوه که آن را «کور علمی» در سیاستگذاری مینامم. در این شیوه نظام سیاستگذاری بیاعتنا به یافتههای پژوهشی و بهویژه یافتههایی است که تصویری دقیق از وضعیت مسائل اجتماعی ایران ارائه میدهند. در اینجا نظام سیاستگذاری بیتوجه به انتقال دانایی به سیاستگذاری است و اساسا به پژوهشگران و تحلیلگرانی که درباره مسائل مختلف مینویسند و قصد دارند صدای خود را به سیاستگذار برسانند، توجهی نمیکند. پس شکافی عمیق بین نظام علم و دانشگاه و پژوهش و پژوهشگر با سیاستگذار و سیاستگذاری وجود دارد. این کور علمی به چند دلیل رخ میدهد؛ یا ناشی از ناتوانی سیاستگذار در فهم و کاربست یافتههای علمی است، یا برخاسته از نادانی نظام تصمیمسازی نسبت به توانایی خرد و دانایی در حل مسائل است و دلیل دیگر اینکه نظام سیاستگذاری و تصمیمسازی اساسا قصدی برای حل مسائل ندارد. نتیجه این شیوه برخورد، رهاشدگی و انباشت مسائل اجتماعی و قاعدتا کنارگذاری سیاستهای اجتماعی است یا در خوشبینانهترین حالت، تصمیمگیریهای روزمره و سلیقهای و پسینی.
2. شیوه دیگر برخورد گزینشی با یافتههای علمی و دانش در سیاستگذاری و «پوشاندن جامه عالمانه» به سیاستهای ایدئولوژیک است. در این شیوه سیاستگذار یا یافتههای علمی را مصادره به مطلوب کرده یا بخشی از یافتههای یک دانش را که تصور میکند پاسخگوی سلایق و منویات اوست، انتخاب میکند. دوگانگی اعتماد و کاربست یافتههای علمی یکی از تناقضاتی است که در این شیوه برخورد با دانایی در سیاستگذاری رخ میدهد. چنان که میتوان گفت برخورد دوگانه با یافتههای علمی و کاربست آنها از ویژگیهای سیاستگذاریهای غیرعلمی و نابخردانه است. بهطور نمونه، مطالعات حوزه جمعیت همواره موضوعاتی از جمله، تولد، مرگ، مهاجرت، پیری و جوانی جمعیت، تحولات خانواده (ازجمله کوچکشدن خانواده) و... را در ایران پوشش داده و یافتههای جمعیتی را در اختیار سیاستگذاران قرار میدهند. نظام سیاستگذاری با این یافتهها و نتایج تحلیلهای علمی برخورد یکسانی ندارد، گاه در پی برجستهسازی برخی یافتهها به منظور سیاستگذاریهای مطلوب خویش است و گاه همین نظام سیاستگذاری با برخی یافتههای علمی برخورد سیاسی میکند.
لازم است از سیاست یک بام و دوهوا دست برداشت و به این دادهها به عنوان حاصل مطالعات جمعیتشناسی ایران توجه داشت.ممکن است یافتههای متفاوت و گاه متناقضی از سوی دو دسته از پژوهشگران تولید شود و نظام سیاستگذاری یافتهها و تحلیلهایی را که حامی نگرش، خواستهها و سیاستهای خود نمیداند، کنار گذاشته و آنها که همسو با منویات خود میداند را دنبال کند و با استناد به یافتههای پژوهشی سفارشی و تأییدکننده خود باز هم به سیاستهایش «قبای عالمانه» بپوشاند.در این شیوه گاه حتی برای بهکرسینشاندن سیاستهای مطلوب به یافتههای موافق استناد و با یافتههای ناهمسو برخورد غیرعلمی و سیاسی میشود. این شیوه برخورد با دانایی در سیاستگذاری، خود تقویتکننده دوگانه پایبندی به شرافت علمی در مقابل وفاداری گفتمانی است که هم نظام سیاستگذاری و هم نظام علم را در ایران تحت تأثیر قرار میدهد.برخورد سلیقهای با پژوهشگران و یافتههای علمی و تحلیلهای آکادمیک نهفقط راه را بر تولید علم هنجارمند و توضیح واقعیت آنگونه که هست میبندد، بلکه زمینه را برای تولید دانش بیاعتبار، ناراست و ساختگی بازمیگشاید؛ علمی که بهجای توضیح و تحلیل واقعیت، وارونهسازی میکند. بنابراین روبهروشدن با تناقضها و یافتههای علمی درباره یک پدیده اجتماعی نظیر جمعیت، فقر، محیط زیست، کودکان کار و... باید در خود فضای دانشگاهی به بحث گذاشته شود و نه اینکه پژوهش و پژوهشگران خود را در میدان دستگاههای غیرعلمی و روزنامههایی با گرایشهای خاص سیاسی بیابند. اجتماع علمی خود میداند چگونه پژوهشگرانی که بیطرفانه واقعیتهای اجتماعی را مطالعه کرده و تصویری از واقعیت موجود ارائه میدهند و نیز پژوهشگرانی که با سوگیری خاص، یا از سر پیگیری منافع سازمانی و وفاداری سیاسی خود آنچه را به مذاق سیاستگذار خوش میآید ارائه میدهند را داوری کند.
3. شیوه برخورد دیگر با انتقال دانش به سیاستگذاری را «دانایی سلیقهای و مقطعی» مینامم. در موارد بسیار معدودی نظام سیاستگذاری با دعوت از پژوهشگران و دانشگاهیان در حل مسائل جامعه یا آنچه خود چالش و ابرچالش مینامد، قصد تزریق دانایی به سیاستگذاری را دارد و البته در پارهای موارد نیز موفق عمل میکند، اما همیشه اینگونه نیست زیرا تصمیمسازی خردمندانه جزئی از واقعیت سیستم سیاستگذاری تعریف نشده و فقط متکی به فرد (سیاستگذار صاحب قدرت و اختیار تصمیمگیری) و مقطعی است.برای بهرهمندی از دانایی در سیاستگذاری و حل مسائل و دستیابی به اهداف مطلوب، پیش از آنکه پژوهشگران را از برچسبهای سیاسی ترساند، باید راه را برای تولید دانش معتبر فراهم کرد و سیاستگذاری را بر اساس خردمندی پیش برد.