اتفاقی که برای ایده دانشگاه معطوف به حل مشکلات دولت در ایران افتاده گویا صرفاً شامل «تبعات» آن ایده است و خبری از دستاوردها نیست. این را میشود از نتایج پروژههایی دانشگاهی دریافت.
میثم مهدیار (دکتری جامعهشناس)
زیاد از دانشگاهیان یا دولتمداران شنیدهایم که دانشگاه باید در خدمت حل مشکلات دولت و مردم باشد. اما این نظر و دیدگاه به دانشگاه، پایی در فلسفه و ایده دانشگاه دارد.
در تطور ایدههای بنیادین دانشگاه دیدگاههای متفاوتی طرح شده اما در مهمترین مورد از چهار ایده متوالی دانشگاه سخن به میان آمده است. اولین آنها «ایده الهیاتی» در قرن سیزدهم است که اولین دانشگاهها توسط کلیساها و برای حفظ و حراست از الهیات دینی تأسیس شد و بیشتر نقشی آموزشی و تبلیغی داشت.
ایده بعدی ایده «خدمت به دولت-ملت» بود که همزمان با شکلگیری دولت-ملتهای اروپایی نضج گرفت و سر برآورد و دانشگاههای قرن هجدهم بیشتر ملهم از آن بودند. این دانشگاهها در برابر کالجهای آزادی تأسیس میشدند که دانش آموختههای آنها به علوم و فنون و هنرهای آزاد میپرداختند. شاید همین ماهیت خدمت گزارانه این دانشگاهها موجب میشد تا بیشتر فیلسوفان این دورهها رسماً به استخدام این دانشگاهها در نیایند زیرا این فیلسوفان نمیتوانستند دانش خود را خدمت گزارانه( به صورت کاربردی) در خدمت مسائل دولت ملی و اهداف دولتمردان در آورند.
سومین ایده مهم شناخته شده دانشگاه ایده جستجوی حقیقت بود. در واقع نسل سوم دانشگاهها رسالت دانشگاه را نه صرفاً آموزش و یا تحقیقات کاربردی که اساس آن را پژوهشهای معطوف به «حقیقت ناتمام» میپنداشت و به دانشگاه پژوهش محور یا دانشگاه معطوف به حقیقت معروف شد. ایده را بیشتر همبولت آلمانی نظریهپردازی کرد و دانشگاههای قرن نوزدهم و بیستم تحت تأثیر این ایده شکل گرفتند. ایده جستجوی حقیقت موجب پژوهشی شدن دانشگاهها شد در حالی که ایده خدمت بیشتر مستلزم آموزش آموزهها و عقاید در جهت حفظ روح ملی و وحدت ملی بود تا پژوهش نامکشوفها.
ایده چهارمی که در چند دهه اخیر در آمریکا ظهور کرده و در حال جهانی شدن است ایده دانشگاه درآمدزا و دانشگاه کارآفرین است. این ایده منطق ویژه خود را دارد و تضاد آشکاری با ایده دانشگاه جست وجوگر حقیقت دارد.
به این ترتیب وقتی کسانی از «خدمات دانشگاه به دولت» سخن به میان می آورند به نوعی نسل دوم ایده دانشگاه را یادآور می شوند. از این جهت وقتی کسانی از درون دانشگاه رسالت دانشگاه را خدمت به و حل مشکلات دولت میدانند و در این جهت گام برمیدارند حداقل میبایست به این تحولات و زمینههای تاریخی آن توجه کرده باشند و درباره آثار و تبعات آن اندیشیده باشند.
در واقع وقتی دانشگاه پیمانکار دولت میشود، تولید دانش در آن صورت جدیدی مییابد و روابط جدیدی بر آن حکمفرما میشود که باید به دستاوردها یا تبعات آن دقت کرد. مهمترین دستاورد دانشگاهِ معطوف به نیازها و مسائل دولت(state) این است که دانشگاه، مسالهمند شده و از رخوت و رکود فکری ناشی از انحصار دانشگاه به فعالیت آموزشی خارج میشود و به خاطر توجه به مسائل روز، طراوت و شادابی فکری مییابد.
اما این رویکرد تبعات مهمی نیز برای دانشگاه دارد و در واقع همین تبعات باعث شد که نسل سوم دانشگاهها مقابل نسل دوم سر برآوردند. مهمترین اثر سوء چنین دانشگاهی شکلگیری روابط اقتصادی میان دانشگاه و دولت و به محاق رفتن موضع روشنفکری و انتقادی دانشگاه است.
مهمتر از آن شکلگیری روابط اقتصادی میان اعضای هیات علمی است. در واقع از این جهت که پروژههای دولتی بزرگ مقیاس هستند هر پروژه مشارکت تعداد زیادی اعضای هیات علمی در سلسله مراتب بوروکراتیک را میطلبد و همین مساله خطر شکلگیری «باندهای هیات علمی» حول روابط اقتصادی و بوروکراتیک به جای روابط علمی و آکادمیک را پیش میکشد. تقویم این باندها آثار و نتایجی در آرایش گروههای آموزشی، ارتقا اساتید، گزینش هیات علمی و دانشجوی دکتری خواهد داشت. این باندها برای بیشینه کردن منافع خود تلاش میکنند ساختارهای مدیریتی و بوروکراتیک دانشگاه را بخشهای اداری، آموزشی و پژوهشی از آن خود کنند و پروژههای دولتی را به صورت مطلوب میان خود تقسیم کنند. آنها برای افزایش قدرت خود تلاش میکنند در گروههای آموزشی یارکشی کنند، دستیاران اجرایی خود را بهعنوان هیات علمی وارد گروههای آموزشی یا پژوهشی کنند و دانشجویانی را بهعنوان هیات علمی برگزینند که زمینه دستیاری آنها برای اجرای پروژههایشان را داشته باشند. آنها حتی تلاش میکنند دیگر اعضای هیات علمی را که خارج از این روابط قرار دارند نمکگیر پروژههای خود کرده تا از این طریق دامنه قدرت خود را توسعه و تثبیت کنند. این باندها حتی تلاش میکنند با نفوذ در دولت به وابستگان باندی خود به صورت متقابلی پروژه قرض دهند، ناظر پروژههای یکدیگر باشند، به همدیگر جایزه دهند و عواید مالی و دانشگاهی را میان خود تقسیم کنند و بر دامنه قدرت بوروکراتیک خود بیافزایند.
با این همه، اتفاقی که برای ایده دانشگاه معطوف به حل مشکلات دولت در ایران افتاده گویا صرفاً شامل «تبعات» آن ایده است و خبری از دستاوردها نیست. این را میشود از نتایج پروژههایی دانشگاهی که نهادها و ارگانهای دولتی کارفرمای آن بودهاند دریافت. (مثلاً پروژههای نظری و میدانی مربوط به ارزیابی تاثیرات فرهنگی اجتماعی شهرداری تهران موسوم به اطاف یا مجموعه مقالات مربوط به آسیبهای اجتماعی یا...). عمده این پروژهها ( نظری یا میدانی) فاقد خلاقیت یا نوآوری خاصی هستند و نه در ارگان مربوطه تغییر نگاه یا رویکرد و سیاستهایی ایجاد کردهاند و نه به کورسهای دانشگاهی مطلبی درباره مسائل خاص ایران یا تهران افزودهاند.
بهعنوان مثال مروری بر پروژههایی که در سالهای اخیر درباره تحلیل سنجشها و نگرشهای ایرانیان یا آسیبهای اجتماعی توسط برخی جامعهشناسان صورت گرفته نشان میدهد که نه جمعآوری دادهها دارای چارچوب نظری جانداری است و نه تحلیلها ذیل دستگاه نظری منسجمی صورتبندی شدهاند. پیمانکاران محترم دانشگاهی به جای کار نظری جدی بر دادههای گردآوری شده، به بوروکراتهایی تبدیل شدهاند که وظیفه خود را تقسیم پول میان دوستان و وابستگان دانشگاهی برای نوشتن یادداشتها و مقالات پراکنده میدانند. نتیجه کار کتابهایی شده شامل مقالات با رویکردها و جهتها و سطوح مختلف که فاقد یک چارچوب کلی یا گفتار خاصی هستند و نمیتوانند سیاستی را به کارفرما (دولت) پیشنهاد دهند و او را از سردرگمی نجات دهند.
این ارضای کاذب نیاز دولت خیلی نمیتواند دوام داشته باشد و بهزودی دولتی که میلیاردها تومان هزینه صرف پژوهش درباره مشکلات اجتماعی خود کرده وقتی بعد از مدتی ببیند دستش خالی است و پیمانکاران دانشگاهیاش به جای حل مساله ها، به فربه کردن باندها و ارتباطات خود مشغول شدهاند به احتمال زیاد از این دانشگاه دل خواهد برید و برای کاهش هزینههایش به بازاری کردن دانشگاه روی خواهد آورد.
علاوه بر این شکلگیری این روندها باعث میشود تا سوژههای دانشگاهی که رسالت دانشگاه را نه پروژهبازی که پژوهشِ معطوف به حقیقت (ایده نسل دوم دانشگاه) میدانند به شکل اعتراضی سر برآورند و از این جهت احتمال منازعه سخت بروکرات ها و پژوهشگران در آینده دانشگاه ایرانی دور از انتظار نیست.