eniko
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

فرار از آدم ها

خودمم نمیدونم یهو چی شد؟
این حس چند وقتی میشه اومده سراغم
تنهایی
قبلا اونقد حسش نمیکردم،میبالیدم به دوست صمیمیم،به حرف زدن با داداشم نمی‌دونم به همه چی خلاصه و برام ارزش داشت حرف زدن ها(هنوزم هم گاهی میشه ها،دلم تنگ میشه برای مدرسه،همکلاسی ها ولی انگار یه چیزی فرق کرده)
تابحال فک کردید چقد یهویی رفتار اطرافیانتون خودخواهانه‌‌س؟چقد این روزا حسش میکنم و در پَسِ این حس میفهم که احتمالا خودم خودخواه شدم خودخواه شدم اما شاید انتظار داشتم که بدونی وقتی کم حرف شدم(همون ویژگی که همیشه می‌گفتید ازش،چقد پرحرفی،البته خوش حرفی:))یعنی حرف دارم ولی شاید نمیتونم حرف بزنمحرف زدن برام سخته نیاز دارم تو بپرسی خب چی شده؟حتی اگه باید سوالتو به خب دوباره چی شده تغییر بدی؟اما باید باهم حرف بزنیم شاید این فرمول تو باید قوی باشی بابا تازه این اهمیت ندادنا متوسط بودنه حتی قوی بودنم نیست برای من جواب نمی‌ده,شاید باید باهم حرف بزنیم

چیزی که اینجا اذیتم می‌کنه همون جمله "اتفاقی نیوفتاده"معروفه!حتی خودمم همین فکرو میکنم بابا مگه چی شده یه دوستی ساده بود بابا مگه چی شده یه حرف ساده زد دیگه شوخی بود،بابا مگه ...

پ.ن:این متن ها برای قضاوت شدن نوشته نمیشه پس اگه به نظرتون خودخواهانه یا نمی‌دونم هرجور دیگه ای اومد صرفا رد شید!فقط شاید هممون بعضی اوقات نیاز به حمایت داریم که نمی‌بینیم!


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید