#اپیزود_چهارم_انسانک
در اپیزود چهارم انسانک در مورد زندگی دخترکی صحبت شده است که باورش را زیسته است. باور هم اگر یادتان باشد در اپیزود اول انسانک یکی شدن و پذیرفتن تمام و کمال مقوله یا گزارهای دانستیم که در لحظه ایمان به وقوع میپیوندد.
#ویلما_رادولف، بیستمین فرزند از خانوادهای پر جمعیت است که بر اثر بیماری دچار ناتوانی در راه رفتن میشود. او مانند تمام بچههای دنیا خیالش را پرواز میدهد و دلش میخواهد بدون دیدن نقصی که دارد خودش را قهرمان دوی جهان ببیند. رویایی که مادرش آن را می پذیرد و به او می گوید حتما میتواند به آن برسد.
ویلما مانند تمام کودکان به مادرش باور دارد همانطور که ویتگنشتاین میگوید: « شاید بارزترین مصداق باور آن پذیرشی است که کودک نسبت به مادر دارد. »
#ژان_پل_سارتر نیز جمله معروفی دارد که حسام ایپکچی معتقد است بی ربط به زندگی ویلما نیست.سارتر میگوید:
« اگر کسی واقعا معلول مادرزاد بود و قهرمان دو میدانی جهان نشد، خودش مقصر است و نمیتواند بگوید تقدیر مرا اینگونه کرد. »
در اپیزود سوم گفتیم خواستن لزوما توانستن نیست اما در این اپیزود باور را توانستن تعبیر میکنیم. فرق این دو دیدگاه را شما در چه میبینید؟ آیا برایتان پیش آمده باورهایتان را مانند ویلما زندگی کنید؟
ویلما چون آنچه را در ذهن دارد پذیرفته هر قدم حتی کوچک او را مصممتر میکند و در این میان هر شکستی حتی به معنای پیروزی است.
او تا مدتها در مسابقات مدرسه نفر آخر میشد تا نهایتا توانست به یک دونده ی خوب در سطح مدرسه تبدیل شود. با مربیاش تمرین دو صد متر ، دو دویست متر و چهارصد متر میکند تا بتواند در مسابقات قهرمانی شرکت کند. وقتی این آدم میدود و به فاصله یازده ثانیه به خط پایان میرسد، باورتان نمی شود که این آدم یک روزی نمیتوانست راه برود. یک دونده ی جوان آلمانی به اسم جوتا هین بود که تا آن روز هیچکس شکستش نداده بود ولی ویلما او را شکست میدهد و مدال طلا میگیرد. همچنین برای اولین بار در سه مسابقه ی دو میدانی در همان المپیک، مدال طلا میگیرد و این یک رکورد است. نحوه دویدنش آنقدر خاص بوده است که غزال سیاه صدایش میزدند و او قهرمان المپیک میشود.
شما میتوانید فیلم مسابقات ویلما المپیک 1960 را در وبسایت انسانک در اپیزود چهارم ببینید.
آیا شما هم افرادی مانند ویلما را میشناسید که باورشان را زیسته باشند؟