در سفر زندگی با چالش های سختی مواجه می شویم. این چالش ها در فصل ها و ماههای زندگی اتفاق می افتند.
ماه مرداد برای من خاطرات شیرین و تلخی را به همراه دارد. در همین ماه بود اولین فرزندم به دنیا آمد. وجودش چون شمعی فروزان به زندگی ام معنا داد. من مادرشدن را تجربه کردم.
" سن و سال زیادی نداشتم، مجبور شدم سختی های زیادی را بر دوش بکشم. اما در به روی تو بسته نمی ماند. می توانی انتخاب های دیگری هم داشته باشی تا طعم شیرین زندگی را به تدریج مزه مزه کنی."
به نظر من سفر زندگی، سفره ای است که با تولد هر فرد پهن می شود. در گذر زمان دانه دانه آن را با انتخاب ها و تجربه ها رنگ به رنگ پر می کنیم. انتخاب ها و تصمیماتی که به تجربه ای تبدیل می شوند.هر تجربه داستانی خاص در خودش دارد.
آدم تنها کسی است که داستانپشت سر تجربه ی خویش را می داند. در این سفر چاره ای نداریم جز این که هوشمندانه تاب آوری و پذیرش را بیاموزیم تا بتوانیم روی پاهای خود بایستیم و شکسته نشویم.
این ها همان درس هایی است که در مدرسه با وجود شاگرد اول شدن هرگز نیاموخته بودم و فکرش را هم نمی کردم. اما سختی ها شوق و انگیزه ای را به روی من گشودند تا بتوانم توانمندی هایم را باور کنم. بنا براین امروز لبریز از تجربه های خوشایند و ناخوشایند هستم.
در همین مردادماه بود که غم و اندوه بسیار سختی را تجربه کردم. روزی که شاهد غم از دست دادن عزیزی بودم. تک تک روزهایش را به یاد دارم. روی تخت بیمارستان شاهد پر پر شدن وجودش بودم و کاری از دستم بر نمی آمد.
در سفر زندگی یاد گرفتم دنیا در سفره اش بی رحمی های بسیار دارد. به این می اندیشم در کشاکش روزهای سخت زندگی، چه خوب می شد که همدلی، عشق و مهربانی و صمیمت آدم ها بخشی از آورده های این سفره بود!!!!!!
برای لحظاتی دست از نوشتن بر می دارم و قلم را روی کاغذ می گذارم و به خود می گویم که آری زندگی همین است. قرار نیست در بر روی یک پاشنه بچرخد. خوشی های زندگی در کنار ناخوشایندی زندگی بر سر این سفره جا خوش کرده اند.