ماریا در یک منطقه روستایی در نهایت سادگی زندگی می کرد . کارش پرورش مرِغ بود. در آمد زیادی نداشت و با همین مبلغ کم می بایست مایحتاج زندگیش را تامین می کرد.
خانه ای که ساخته بودند به علت بی پولی برق نداشت .همسرش هم برای یک زمین دار کشاورزی می کرد. داشتن چند فرزند جز چالش های زندگی این زن بود .بعد از مدتی شوهرش نیز سکته کرد و دچار فلج مغزی شد و دیگر قدرت کار کردن نداشت.
تمام بار و مسئولیت زندگی بر دوش زن بود.یک گروه تروریستی وارد دهکده شدند . افراد را به گروگان می گرفتند و در مقابل دریافت غرامت و پول از خانواده ، شخص را آزاد می کردند.
یکی از پسرهای ماریا سوسا را به گروگان گرفتند.او با داد و فریاد که این پسر من است ،آزادش،کنید باعث شد که دل آنها به رحم بیاید وی پسر راآزاد کردند.
زن به همراه پسرش به خانه بازگشت و تمامی وسایل خانه را داخل چند تا کوله ریخت و به همراه فرزندانش راهی سفر شدند.
سفری پر زحمت که باید تلاش می کردند که تروریست ها از این سفر بویی نبرند.
در میانه راه با پول اندکی که به همراه داشتند ،سوار اتوبوس شدند و به مرز ونزوئلا رسیدند .
زن مهارت متقاعد کنندگی زیادی داشت .
با ماموران ایست بازرسی حرف زد و آنها را قانع کرد و اجازه ورود گرفت .
ماهها در خواست پناهندگی جورو واجور داد ،به سفارت خانه های مختلف رفت تا بالاخره در رحمت باز شد وبرای کانادا پذیرفته شد و خود و فرزندانش را به کلرادو رساند و زندگی جدیدی را شروع کردند .یادگیری زبان ،رفتن به یک کشور جدید ،زندگی پر ماجرای این زن ،نکات مثبتی داشت که تصمیم گرفتم آن را اینجا به طور خلاصه بنویسم. هنگامی که زندگی پر ماجرا و پر از چالش ماریا سوسا را می خواندم به نکات جالبی مواجه شدم .
سپاسگزاری ،قدرت تصمیم گیری در لحظات سرنوشت ساز و انگیزه و اراده وی برای متحول کردن زندگیش بود.
هر کدام از ما ممکن است در لحظات سرنوشت سازی قرار گرفته باشیم . بدون شک در کنار تصمیم گیری ، شک و تردید ،دو دلی ،عدم اطمینان ، عدم امنیت ، عدم اعتماد به نفس ،ترس ها خودنمایی می کنند .
در چنین لحظاتی چه می کنید ؟
