متن نوشته ای در اتاق کارم هست با این عنوان
"توانگری" برای نو شدن افکار و رفتار و کسب و کار
چند سالی از نوشتن متن می گذرد.دست خط متعلق است به موجودی که بودنش گرما بخش زندگی ام است.
این متن را هر روز می بینم و با هر چرخش و حرکتی پشت میز کارم، چشمم به آن دوخته می شود. این بار تصمیم گرفتم این واژه کوچک اما عمیق و پرشکوه، موضوع نوشته ام باشد.
گویی این واژه مدت هاست که بر جانم نشسته است.
نوشتنهای صبحگاهیام، امروز رنگ دیگری داشت. نه برای نوشتنِ وظایف و لیست کارهای روزانه، بلکه برای باز کردن گرههایی در ذهنم.
قلم را برداشتم، بی آنکه بدانم قرار است ذهن مرا به کجا ببرد. فقط نوشتم...
توانگری را کجا دیدهام؟
در حسابهای بانکی؟ نه.
در تابلوهای بورس؟ نه.
در سکههایی که صدایشان در صندوقچههای قدیمی میپیچد؟ باز هم نه.
من توانگری را در زندگی مادری دیدم که با درآمد اندکش، هر هفته برای همسایه مریضش نیز سوپ میبرد.
در جوانی دیدم که به جای خرید لباس تازه برای خودش، کولهپشتی کهنه دانشآموزی را با دفتر و مداد پر کرد.
در پیرمردی که در پارک به گنجشکها دانه میداد و میگفت: "هر کسی سهمی داره تو دنیا، سهم من هم دادن نان خشک ریز شده به گنجشکان است.
به یاد ضربالمثلی افتادم که پدر مرحومم همیشه میگفت:
"توانگر کسیاست که دلش بزرگه، نه جیبش."
توانگری را در لبخندی دیدم که بیدلیل روی لبها مینشیند،
در دستی که میبخشد، حتی وقتی خودش خیلی راحت زندگی نمی کند.
توانگری در نگاهی است که هنوز "امید" را باور دارد، حتی اگر تقویم پر باشد از خستگی و دیر شدنها و نرسیدن ها....
درست کنار این نوشته، کتاب راز فال ورق از یوستین گوردر که از دیروز خواندنش را شروع کرده ام، قرار دارد.
انگار نوشته ی آن ورق کوچک، بهانهای بود برای نوشتنِ همین حال خوب.
برای یادآوری اینکه:
گاهی یک واژه میتواند صبحمان را دگرکون سازد و یک نوشتن، میتواند قلبمان را گشوده کند.
اگر دلی برای امید دادن، قلمی برای نوشتن داری، بدان که:
☀️توانگر دم را غنیمت می شمارد و شروع می کند قبل از آن که دیر شود.
☀️توانگر می داند همیشه فرصت نیست، پس بر میخیزد و برای نو شدن افکارش و رفتارش منتظر تاریخ و روزها نمی ماند.
فاطمه داداشی
مطالب دنیای نویسندگی را از طریق تلگرام دنبال کنید با یک عالمه محتوا و پادکست، منتظرت هستم.
