چند روز پیش در منزل دوستم مهمان بودم. دوستم در آشپزخانه مشغول آماده کردن ناهار بود. زنگ آپارتمان به صدا در آمد. دوستم به سمت در رفت و آن را باز کرد. پیرمرد سالخورده ای مقابل در ایستاده بود. دوستم گفت:آقا جون خوش اومدین. مرد داخل خانه شد. به احترامش از جا بلند شدم. دوستم گفت: پدرم هستند و بعد از مدت ها به دیدن مان آمده است.
پسر دوستم حدود نه سال داشت و مشغول تماشای تلویزیون بود. با شنیدن سروصدا از جا بلند شد و با دیدن پدربزرگ به سمت وی رفت. پدربزرگ با نوه دست داد و او را بغل کرد. سپس کیف دستی اش را بازکرد و از داخل آن یک جعبه کوچک کادو پیچ شده را بیرون آوردو به نوه اش داد. نوه با خوشحالی کادو را باز کرد و رو به پدر بزرگ کرد و گفت: پدر بزرگ بازم این مداد رنگی ارزون را خریدی. مداد رنگی گران تر از این هم هست. دوستم بلافاصله ادامه داد می بینی آقا جون بچه های امروزی باهوشند و نمی شود سر آن هاکلاه گذاشت. پدر بزرگ لبخندی زد و چیزی نگفت و آرام روی مبل نشست. پدربزرگ بعد از این خوردن ناهار ساعتی بعد خداحافظی کرد و رفت.
هنگام گپ و گفتگو با دوستم داستان شکلات دادن پدرم را برایش تعریف کردم.
گفتم پدرم به تبعیت از رفتار پدرش یعنی پدربزرگم، همیشه مشتی شکلات رنگی مینو داخل جیب کتش داشت. با هر کسی روبرو می شد بعد از سلام و احوالپرسی چند تا شکلات به وی می داد.
دختر کوچکم هشت ساله بود روزی به من گفت:مامان همه توی خونه شون شکلات دارند چرا بابا بزرگ به همه شکلات میده؟ گفتم درسته همه توی خانه شان شکلات دارند اما شکلات پدربزرگ همراه با ابراز مهربانی است. پدربزرگ با این کار علاقه و محبتش را به دیگران نشان می دهد. هدیه دادن حتی اگر چند تا شکلات باشد، رفتار ارزشمندی است که نمی توان از سوپری و بازار خریداری کرد.
از آن زمان سال ها گذشته است. من هر کجا که می روم از مهربانی پدرم یاد می کنند. با هدیه دادن چند تا شکلات، کام آدم ها را شیرین می کرد.
اما درسی که از زندگی و این رفتار گرفتم این است که :
همه پولدار می شوند اما نمی توانند بخشنده باشند.
پولدار شدن یک مهارت است اما بخشندگی یک فضیلت.
باسوادی یک مهارت است اما فهمیدگی یک فضیلت.
همه یاد می گیرند اما همه نمی توانند زیبا زندگی کنند.
زندگی کردن یک عادت است اما زیبا زندگی کردن یک فضیلت.
زیبا زندگی کنیم 🌟🌹
فاطمه داداشی
@donyaye_nevisandegi