قصه من و باشگاه محتوا از ویرگول شروع شد و به مشق عشقها کشیده شد.
پائیز 1402 بود که باهاش آشنا شدم. پرسون پرسون رفتم تا در خونشون
دیدم ثبت نام برای فصل سیزدهم، زمستون شروع میشه اما خوب به همین آسونی هم نبود شرط وصال گذاشته بود . باید براش نامه مینوشتم که چرا میخوام یارم بشه شمع شب تارم بشه
من هم براش نوشتم و با سلام و صلوات فرستادم در خونشون
تو شهر اول محتوا، غرق شادی شدم آخه یار پسندید مرا
ولی تو شهر دوم یار گفت : هفت شهر عشق را عطار گشت تو هنوز اندر خم یک کوچهای، باید در رکاب مشقهای عشق آنقدر سفر کنی تا بلکه بتونی، شهرهای محتوا رو فتح کنی .
منم بار سفر بستم و راهی دیار محتوا شدم.
سفری بود سخت اما شیرین
تو این سفر پر رمز و راز برای اینکه تو کوچه پس کوچه ها گم نشی باید بلد راه داشته باشی.
تو این باشگاه ، کوچه به کوچه چندین استاد و بلد راه داشتم که با نور دانش و تجربهشون راه رو برام هموار کردن در کنارش هر هفته باید کلی مشق عشق تقدیم می کردم که دونه بدونه توسط یک فرشته مهربون تصحیح میشد و گاهی گوشی هم پیچانده میشد تا ذهن من تراشیده بشه بلکه هم از خامی دربیام و پخته بشم .
تومسیرم کلی هم مثل خودم عاشق سرگشته بود که در کنارشون قدم برداشتم و آموختم.
حالا من موندم و خاطرات این سفری که خیلی باب دلم بود و سپاس قلبیم از تک به تک کسانی که ازشون آموختم به ویژه آقای آیدین داریان و خانوم هلیا قویمی، مامان و بابای خوش قلب و کاربلد باشگاه محتوا که نه تنها کیفیت خوب دوره که سخاوت در آموزش و راه و رسمشون در کسب و کار، برای همیشه در ذهنم میماند.