انتهای افق | EO313.ir
انتهای افق | EO313.ir
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

من سرمایه‌داری ام!

من سرمایه‌مداری هستم
همه چیز را بر مدار سرمایه تعریف می کنم!

سرمایه داری
سرمایه داری



البته به من می گویند سرمایه داری!
باشد! من سرمایه داری هستم!
من نه یک نظام اقتصادی ام که بتوانی مرا اصلاح کنی
نه یک نظام سیاسی که با قانون سر و کار داشته باشم.
من یک روش زندگی هستم
من یک دینم!
دینی که همه‌چیز را به کالا تبدیل می‌کند.
حتی عشق را
حتی خاطرات را
حتی مرگ را
زندگی که بماند...

همیشه
من برای تو تصمیم گرفته‌ام
که چه بخوری
چه بپوشی
چه ببینی
چه خبری را بخوانی
و حتی
چه رویایی داشته باشی
من درون تو زندگی می‌کنم
در آرزوهایت
در ترس‌هایت
در شغلت
در خواب و بیداری‌ات
در قلبت که گاهی با مشت بر سینه ات می کوبد
ولی پزشکت می‌گوید: حالت خوب است!
و من آن پزشکم!

من به تو گفتم آزادی!
ولی منظورم این بود که
تو می‌توانی هر کاری را که من می‌خواهم انجام دهی
ولی دستمزدت کمتر از آن است
که بتوانی نفس بکشی

من به تو گفتم با هم رقابت کنید!
ولی منظورم این بود که
هر روز تو را ضعیف تر کنم
تا آن که میخواهم قوی تر شود
هر روز تو را بی‌ارزش‌تر کنم
تا شرکتی بزرگ‌تر شود...
تا چرخه انحصار را تکمیل کنم

من به تو گفتم توسعه!
ولی منظورم این بود که
ما همه جنگل‌ها را نابود کردیم
همه رودها را خشکاندیم
همه ذخایر را به چنگ آوردیم
و حالا می‌گوییم به توسعه رسیده ایم

من به تو گفتم کارآفرین باش
ولی منظورم این بود که
حقوقت را کم کنیم
بیمه‌ات نکنیم
از تخصصت استفاده کنیم
عمرت را در اختیار ما قرار دهی
اما اگر سودی نیاوری
ما دیگر تو را نمی‌شناسیم

من به تو گفتم نوآوری
ولی منظورم این بود که
تو را از طبیعت جدا کنیم
تو را از خودت جدا کنیم
تو را به صفحه‌ای نورانی بچسبانیم
تا دیگر نفهمی دیروز چه گذشت
و فردا چه خواهد شد

من به تو گفتم علم
ولی منظورم این بود که
علم را اسیر سود کنیم
طبیعت را به معادله تبدیل کنیم
انسانیت را به عدد تقلیل دهیم
ظلم را توجیه کنیم
و روح را در یک بازاریابی حرفه ای بفروشیم

من به تو گفتم آینده
ولی منظورم این بود
امروز را فراموش کنی
و آینده را بفروشی
و بدهکار شوی
تا فردا چیزی باقی نماند
دیروز را بسوزانی
تا فردا فقط به ما وابسته باشی

من سرمایه‌داری هستم
نمی‌خواهم تو را بکشم
می‌خواهم زنده بمانی
اما به عنوان یک مصرف‌کننده
به عنوان یک اجیر
به عنوان یک داده در سیستم
نمی‌خواهم انسان بمانی
می‌خواهم مشتری شوی

و تو هنوز فکر می‌کنی می‌توانی
با من همراه باشی و سالم بمانی؟
هنوز فکر می‌کنی می‌توانی
در زندان من زندگی کنی و آزاد باشی؟
من
هر که را مقاومت کرد
در بازار به حراجش گذاشتم
هر که خواست بفهمد
لابلای انبوه کتاب ها محبوسش کردم
هر که خواست بجنگد
در دریای رسانه غرقش کردم

من همه‌چیزم
همه‌جا
من همه لحظه‌های توام
من همه پرسش‌های تو
و همه پاسخ‌های توام
من همه‌چیزم
اما یک چیز نیستم
انسان نیستم
و شاید وقتی بفهمی
که من به جای تو فکر می‌کنم
وقتی درک کنی
که من به جای تو عشق می‌ورزم
وقتی حس کنی
که من به جای تو زندگی می‌کنم
آن‌گاه شاید دیر شده باشد
شاید هم نه
شاید هنوز بتوانی
با یک نگاه
با یک حرکت
با یک واژه
در یک روز بدون حرص
در یک شب بدون کلیک
در لحظه‌ای بدون اندیشیدن به فردا
در یک صبح بدون اجبار
در یک باغ بدون وحش
در یک بی رقابتی محض
در لحظه بلوغ دیده نشدن
در یک نابازار
دوباره انسان شوی
و من
در آن لحظه
برای نخستین بار
از تو خواهم ترسید

دلاوارنامه

سرمایه داریاصلاح طلبانلیبرالیسمایران
ظهور، امام زمان، انتظار، امام مهدی(عج) :: اینستاگرام، توئیتر، آپارات، ویراستی: eo313ir@
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید