رُوِیَ أَنَّ نَبِیَّ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا بَنَی مَسْجِدَهُ کَانَ فِیهِ جِذْعُ نَخْلٍ إِلَی جَانِبِ الْمِحْرَابِ یَابِسٌ عَتِیقٌ إِذَا خَطَبَ یَسْتَنِدُ عَلَیْهِ فَلَمَّا اتُّخِذَ لَهُ الْمِنْبَرُ وَ صَعِدَ حَنَّ ذَلِکَ الْجِذْعُ کَحَنِینِ النَّاقَةِ إِلَی فَصِیلِهَا فَنَزَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَاحْتَضَنَهُ فَسَکَنَ مِنَ الْحَنِینِ ثُمَّ رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ یُسَمَّی الحَنَّانَةَ إِلَی أَنْ هَدَمَ بَنُو أُمَیَّةَ الْمَسْجِدَ وَ جَدَّدُوا بِنَاءَهُ فَقَلَعُوا الْجِذْعَ.
روایت شده که وقتی پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله مسجدش را بنا کرد، در آن جا تنه نخلی خشکیده و کهن به سمت محراب بود که هرگاه حضرت خطبه میخواند به آن تکیه میداد.
وقتی برای ایشان منبری ساختند و از آن منبر بالا رفتند ناگاه آن ستون ناله ای سر داد همچون ناله ناقه ای که کرّه اش را از او جدا کرده باشند!
آن گاه رسول خدا صلّی الله علیه و آله پایین آمد و آن تنه را در آغوش کشید و ناله اش فرونشست!
سپس حضرت بازگشت. آن تنه را حنّانه مینامیدند و تا زمانی که بنی أمیه مسجد را خراب کردند بر جا بود. وقتی بنایش را تازه کردند آن را از جا درآوردند.