حنانه احدی | پزشکی 1401

بالاخره روز موعود و نوبتم برای ارائهی درس انقلاب اسلامی فرا رسیده بود؛ هیچ موضوعی بهتر از احمد خالدی نمیتوانستم پیدا کنم.
شروع کردم تا وظیفهای را که بعد از خواندن کتاب جولان جوانمرد - زندگینامهی آقای خالدی - بر دوش خود احساس میکردم، انجام دهم:
«بسم الله الرحمن الرحیم
ارائهی من، در مورد یکی از مسئولان معاصر کشوره که توی چند سال اخیر فوت شد؛ کسی که میشه گفت واقعاً برای ایرانمون از جون و دل مایه گذاشت، کسی که تا آخر عمرش مسئولیتش رو مسئولانه به پایان رسوند؛ یه بسیجی واقعی...»
احمد خالدی، راهش را از سال ۱۳۵۴ با مبارزهی دانشجویی علیه رژیم پهلوی آغاز کرد. همزمان با پیروزی انقلاب، تلاشهای بیوقفهاش را در مسئولیتهای متعدد ادامه داد. اولین مسئولیتش را در کنار رئیس کمیتهها یعنی آیتالله مهدویکنی، در کمیتههای تازهتأسیس انقلاب بر عهده گرفت. بعد از آن، همراه آیتالله مهدویکنی به دانشگاه امام صادق رفت و آنجا مدیرکل آموزش این دانشگاهِ در حال تأسیس شد و آن را به کمک جمعی سه چهار نفره، از صفر بنا کرد. سپس، مدت کوتاهی در سازمان پژوهشهای صنعتی مسئولیت گرفت؛ مسئولیت پشتِ مسئولیت و پست پی پست.
در دههی هفتاد، احمد خالدی نسبت به دههی شصت ترفیع بیشتری گرفت و مدیرکل دفتر وزارتیِ وزیر صنایع وقت شد. این مسئولیت، مقدمهای بود تا در دولت دوم، مشاور و مدیرکل دفتر وزارتیِ یحیی آلاسحاق، وزیر وقت بازرگانی، و سپس معاون وزیر در سازمان تازهتأسیس و مهم «بازرسی و نظارت بر قیمت کالا و خدمات» شود؛ سازمانی که از دانهدرشتترین صنایع دولتی و خصوصی تا کاسبهای خردهفروش میبایست در برابرش پاسخگو میبودند. احمد با تخلفاتشان با تیغ تیز قانون مقابله میکرد و از لحاظ قانونی اختیاراتی در حد وزیر داشت. همه میبایست به فرمانش گوش میدادند تا سود کلان شرکتهایشان حفظ شود.
چهار سال دولت وقت گذشت و سال ۷۶ احمد خالدی به سازمان حمایت از حقوق مصرفکنندگان و تولیدکنندگان رفت. اواخر ریاست علی لاریجانی بر سازمان صداوسیما، احمد خالدی مدیرعامل مؤسسهی سروش شد.
سال ۱۳۸۴، گزینهی پیشنهادی وزارت بازرگانی شد؛ ولی مجلس، به دلیل فشار و لابی برخی نمایندگان، پیش از آنکه کار به رأیگیری در صحن علنی بکشد، او را رد کرد. در نهایت، در وزارت بازرگانی، مشاور ارشدِ مسعود میرکاظمی، وزیر وقت شد. دو سالی در دانشگاه امام صادق، معاون آموزشی دانشگاه بود تا اینکه با آمدن سعید جلیلی به شورای عالی امنیت ملی، معاونت اقتصادی این دبیرخانه، پست جدید احمد شد. عالیترین تصمیمات کلان در حوزهی امنیت و اقتصاد را آنجا پختوپز میکردند و به صحن شورا میبردند. احمد در ستاد تدابیر ویژهی اقتصادی که برای دور زدن تحریمها شکل گرفته بود، با جمعی دیگر از مسئولان، مهمترین تصمیمات اقتصادی کشور را برای دور زدن تحریمها میگرفتند.
احمد خالدی در طول این چهلواندی سال، از فعالیت دانشجویی تا حضور در مدیریت ارشد کشور، دوستان گوناگونی از طیفهای مختلف سیاسی - از راستِ راست تا چپِ چپ - دور خودش جمع کرده بود؛ همهی آنها با او حشر و نشر و رفاقت و صمیمیت داشتند و بهخوبی احمد را میشناختند.
همهی اینها در حالی بود که حتی یک عکس هم از او جایی پیدا نمی شد که در رسانه ها کار شود...
وقتم تمام شد؛ اما فقط توانسته بودم مسئولیتهای احمد خالدی را برای همکلاسیهایم شرح دهم. در این فکرها بودم که صدای استاد، که درخواستی بود از دانشجویان برای پرسیدن سؤال در مورد ارائهام، خوشحالم کرد؛ حالا فرصت خوبی بود برای جبران ناگفتهها.
یک نفر دستش را بلند کرد و گفت: «توی یه جمله جواب بده؛ بسیجیِ واقعی یعنی چی؟»
یک لحظه احساس کردم تاکنون سؤالی حیاتیتر از این از من پرسیده نشده بود، آنهم در ملأعام...
«بسیجی»، برای من در احمد خالدی خلاصه شده بود. اما چطور میتوانستم احمد خالدی را در یک جمله توصیف کنم؟
از جرأت و جسارتش میگفتم؛ که بهمحض دیدن مشکلی که نیاز به اقدام داشت، هیچچیز - نه عواقب سنگین، نه هزینههای شخصی، و نه حتی زیر سؤال رفتنِ سازمان تحت مدیریتش - نمیتوانست او را از حرکت بازدارد؛ آنجا که کسی باورش نمیشد حتی نقاط ضعف سیستم اجرایی خودش را هم بیپروا به هیئت دولت گزارش دهد، تا برای همیشه روشن شود این ساختار، پاسخگو نیست و باید اصلاح شود.
از قاطعیت و ثبات عقیدهاش میگفتم؛ که هیچ چیزی جز منطق صحیح نمیتوانست آن را عوض کند؛ به قول همکارانش، زیر بار هر حرفِ کج و کولهای نمیرفت.
یا از تعصّبش نسبت به بیتالمال، وقتیکه حتی از راههای قانونی هم تلاشی نکرد تا وضعی بههم بزند.
شاید هم باید از آنجایی میگفتم که دست رد زد به سینهی دخترش برای پیدا کردن شغل و در وصفش گفته شد: «برای اطرافیانش هیچ آبِ آلودهای از او گرم نشد».
ویژگیای که همه، حتی مخالفانش هم، در آن اتفاق نظر داشتند. شاید تنها چیزی که در دوران مسئولیتش برای آن تلاشی نکرد، همین به نان و نوا رساندن اطرافیانش بود.
یا شاید باید شایستهسالاریاش را یادآور میشدم؛ آنجا که نه سن، نه سابقه، و نه رابطه، هیچکدام برایش اهمیتی نداشت. کافی بود احساس کند کسی شایستگیِ ارتقا دارد تا مسیر رشدش را هموار کند.
واکنشش به مقام مافوقش را به یاد آوردم که برایم دیدنی بود: در جلسه، بحثی جدی بین آقای خالدی و رئیسجمهور وقت درگرفت. در خلال صحبتها به او گفته شد: شما هم در دبیرخانهی شورای عالی امنیت ملی مسئولیت دارین و هم وزارت نفت؛ این به کار لطمه میزنه»
دکتر خالدی هم خیلی راحت گفت: «هر دو برای شما!»
گاهی افرادی را میبینم که وقتی در جایگاهی قرار دارند، از آن برای مطرح شدن یا ایجاد اعتبار برای خودشان استفاده میکنند؛ اما احمد خالدی نشان داده بود این وصلهها به یک بسیجی نمیچسبد.
به نظرم، اینها بود که او را تبدیل به یک مدیر انقلابی تراز کرده بود؛ کسی که کارهایش به مذاق رفاهطلبها و کسانی که در سایهای مینشینند تا بادی بخورند، خوش نمیآمد.
تازه پرده از حافظهام برداشته شد و سخنانی در ذهنم طنین انداخت؛ جملهای در وصفِ بسیجیِ واقعی از یک بسیجیِ واقعی. شاید این بهترین جوابی بود که میشد برای آن سؤال پیدا کرد:
- «بسیجی یعنی جوانی که بداند و بفهمد و بخواهد که در راهِ استقلال و آزادی و آبادیِ کشورش تلاش کند و نقش و مسئولیت بر عهده بگیرد»
- «بسیجی یعنی جوانانی که در عینِ جوانی و شور جوانی، بهجای اینکه مثل جوانان بیدرد و جوانانِ معمولِ همهجای دنیا دنبال عیش و عشرت و عیاشی باشند؛ دنبال احساسِ تکلیف و خدمت به خلق و تلاش و کار برای آرمانها و هدفها و دفاع از اسلاماند»
- «بسیجی یعنی نیروی کارآمدِ کشور برای همهی میدانها»
- «بسیج، یعنی مجموعهی انسانهایی که نیروی خودشان را به میدان میآورند تا در جهاد عمومیِ کشور و ملتشان، در جهت رسیدن به قلهها، فعال باشند و با آنها همکاری کنند و در کارشان سهیم باشند؛ این معنای بسیج است»
- «روحیهی بسیجی یک روحیهای است که اگر در هر نقطهای و در هر قشری بهوجود بیاید، در آنجا فعالیت و نشاط و حرکت و حیات را مضاعف و چندبرابر میکند؛ این معنای بسیج است»
- «بسیجی یک فرهنگ است و اگر بخواهیم این فرهنگ را در یک جمله تعریف کنیم، باید بگوییم: پیشرو بودن در همهی عرصههای اساسیِ زندگی»
- «بسیجی یعنی آن عنصرِ دلسوزی که کشور را متعلق به خود و آینده را وابسته به تلاش خود میداند؛ نگران است چون صاحبخانه است»
- بسیج یعنی حرکت عظیم ملت ایران، همراه با آگاهی؛ احساس آمیخته با عقلانیت؛ حرکت و عمل آمیخته با مبنای فکری؛ عملگرایی همراه با آرمانگرایی و دیدن افقهای دوردست»
- «بسیجی یعنی عنصرِ مؤمنِ انقلابیِ علاقهمند به سرنوشتِ میهن، علاقهمند به سرنوشت کشور، و یک فردِ فداکار»
(مقام معظم رهبری)