حسن ختام
معصومه هادی | کارشناسی بیولوژی 1403

شاعر بزرگوار جناب آقای حسین فروتن فرمودهاند:
«غالباً در هر تصادف میرود چیزی ز دست... لحظهی برخورد چشمت با نگاهم، دل برفت...»
اگر بخواهم صادقانه بگویم، همهی ما با شنیدن کلمهی «تصادف» یاد جاده و خیابان میافتیم؛ یاد خطر و تشویش و اضطراب، یاد اتفاقات ناگوار...
کمتر کسی را میبینیم که در این جهان پرهیاهوی خاکستری، از تصادفهای قشنگ صحبت کند. تصادفهای قشنگ؟ مثلاً خواندن همین شعر زیبا، مثلاً دیدن یک دوست قدیمی، مثلاً شنیدن یک خبر خوب.
شنیده بودم فاصلهی بین عشق و نفرت به اندازهی یک تار مو است، اما به گمانم این جمله برای تمام تضادهای دنیا صادق است: عشق و نفرت، شادی و غم، ترس و ذوق...
خمیر کلمهی «تصادف» از کودکی با ترس آمیخته شد و دست روزگار ناخواسته آن را به خورد ما داد، تا لذت بردن از اتفاقات ناگهانی زندگی از ما گرفته شود.
اما از تضادها گفتم که بدانیم ترس به ذوق مبدل میشود؛ ذوق تصادفهای زیبایی که دلیل ادامهی راه مهآلود زندگی میشوند و انگیزهی آدمی را چندین برابر میکنند.
قدر بدانیم تصادفهایی را که در قلب و روح ما حک میشوند، تا بعدها شیرینترین خاطرات شوند. این کار نهتنها باعث میشود از این کلمهی بیگناه نترسیم، بلکه رنگ شوق به بوم دنیا میپاشد تا یادمان نرود که نیمهی پر لیوان همیشه جزو گزینههای روی میز است.