تغییر برای تغییر
25/04/99
اکثرما در طول دوران زندگی،روزها و زمانهای زیادی را به یاد داریم که ناگهان به خودمان تلنگری زده و تصمیم به مدیریت خود و زندگیمان گرفتهایم.خیلی از مواقع به این واقعیت اذعان داشتیم که زندگی و برنامههایمان نیاز به تحول اساسی داشته و بایستی تغییرات اساسی در زندگی خود پدید بیاوریم.این تصمیمات معمولا در دو حالت بیشتر اتفاق می افتاد،یا اینکه اخیرا اتفاق خوشایندی برایمان پیش آمده بود یا اینکه به تازگی شکستی را تجربه کرده بودیم.البته گاهی هم واقعا نیاز به تغییر را درون خود احساس کرده و حتی میل شدید به ایجاد تغییرات هم داشته و گاهی حرکات خوب و مفیدی برای ایجاد این تغییرات شروع میکردیم.ولی بدلیل عدم آگاهی و شناخت مناسب،همیشه دچار وساوسی مانند به فردا موکول کردن یا شنبه هفته بعد یا شروع ماه جدید و الاماشاالله هزار توجیه و دستآویز دیگر میشده و عطای تغییر اساسی در سبک زندگی را به لقایش بخشیده و دوباره روز از نو روزی از نو،تا کی دوباره سرخوشی یا ناخوشی اتفاق بیفتد برای اخذ تصمیمی تازه.
برای من این تعلل در ایجاد تغییرات اساسی تا اوایل دهه سوم زندگی ادامه داشت.با اینکه میدانستم برای داشتن زندگی هدفمند و زیباتر باید تحولات فکری و رفتاری اساسی در خود ایجاد کنم و گاهی نیز کارهایی انجام میدادم مانند کلاسهای زبان و ورزش و ... اما چون چشماندازی برای اهداف و آینده خودم متصور نبودم و در واقع فلسفه زندگی خودم را پیدا نکرده بودم،این حرکات مثبت دوامی نداشت.
این تکرار مکررات و عدم نتیجه مناسب موجب سرشکستگی و ناامیدی میشد.وقتی موشکافانهتر به آن روزها نگاه میکنم متوجه میشوم همیشه بهترین چیزها را در سریعترین زمان ممکن و با راحتترین روش ممکن میخواستهام و چون این خواستهها در دنیای واقعی دشوار بدست میآید،سریعا شروع به توجیه خودم برای عدم پیگیری برنامههای جدید کرده و دست از تلاش میکشیدم.
نمیدانم کی و کجا و چگونه به مسیر جدید مبتنی بر یادگیری و آموزش وارد شدم ولی بدون اغراق ورود به عرصه مربیگری فوتبال دیگر اجازهزندگی به روال سابق را به من نمیداد.مجبور بودم برای آموزش به نوجوانان و جوانان فوتبالیست بر سطح دانش و علم خود بیفزایم.برای این امر نیاز بود دورههای مربیگری را بگذرانم.برای موفقیت در دورههای مربیگری نیاز به کسب علوم جدیدی داشتم و مرا وادار به یادگیری نسبی کامپیوتر و حتی زبان انگلیسی و... میکرد.برای پیروزی مجبور به ایجاد انگیزه به بازیکنانم بودم پس نیاز بود در مبحث روانشناسی خودم را با خواندن کتابهای فراوان و حضور در دورههای آموزشی تقویت نمایم.اجبار داشتم به مثابه یک الگوی مناسب رفتار کنم تا از بازیکنانم نیز توقع رفتاری حرفهای توام با احترام داشته باشم پس مجبور بودم خیلی از رفتارهای ضداجتماعی خود را حذف کنم.هر چه جلوتر میرفتم برای رشد و پیشرفت در کارم نیاز به بهتر شدن در تمام جوانب زندگی از جمله فن بیان،روابط اجتماعی،قدرت قلم و داشتن اندام مناسب بیشتر احساس میشد.رسیدن به این ظرفیت ها مرا به سمت تلاش برای رشد شخصی و توسعه داشتههای علمی و اجتماعی سوق میداد.
عشق به مربیگری فوتبال فلسفه زندگی من را تغییر داد و کاری که به هیچوجه،خانواده،مدرسه و اجتماع نتوانستند برایم انجام دهند را به بهترین شکل ممکن انجام داد.یعنی عشق و علاقه در یادگیری دانش و علوم مورد نیاز.
بدون آنکه بخواهم زحمات تمام معلمان و دبیران دوران مدرسه را زیر سوال ببرم متاسفانه باید بگویم در ان دوران دوازدهساله درس و مدرسه جز سواد خواندن و نوشتن ،هیچ چیزی که امروزه برایم کاربرد داشته باشد نیاموختم. نمیدانم شاید مشکل از من بوده باشد ولی یقینا افراد زیادی مانند خودم را میشناسم که همین اعتقاد را دارند.
من از درس حرفهوفن حرفهای نیاموختم.ریاضیات موجب نشد برای ضرب و تقسیمها محتاج ماشینحساب نبوده و زبان انگلیسی مکالمه انگلیسی را برایم آسان نساخت.تقریبا هیچ جملهای از فیزیک و شیمی و... هم به یاد ندارم.متاسفانه تعلیمات دینی مرا متدین نکرد و سی نفر دنبال یک توپ دویدن در زنگورزش مرا ورزشکار نکرد و حتی در کلاس هنر هیچ هنری به من یاد داده نشد.
باور نمیکنم همه این نداشتهها تقصیر من بوده باشدچون من معمولا جزو پنج شش نفر برتر کلاس بودم.گاهی فکر میکنم ما انگار برای پر کردن اوقات فراغت به مدرسه میرفته و معلمان هم برای اینکه شغلی داشته باشند.البته این را هم میدانم که در همان دوران هم کسانی بودهاند که پلههای ترقی را طی کرده و به مدارج بالای علمی رسیدهاند که نمیدانم اگر ازآنها پرسیده شود در آن دوازده سال چه چیزهایی یاد گرفتهاند جوابشان چه خواهد بود.شاید هم خواهند گفت زیربنای علمی خود را تقویت کردهاند.
ای کاش در آن سالها دروسی مانند هنر هدفگذاری و برنامهریزی،مدیریت و رهبری،مهارت کارآفرینی،کلاسهای رشد شخصی و توسعه استعدادها،فن بیان و روابطعمومی قوی،ساعات درسی موفقیت و ... را به ما آموزش میدادند.نوشتن را یادمان دادند ولی نویسندگی را نه،یادمان دادند بخوانیم ولی لزوم کتابخوان بودن را نه.
به نظرم هیچ آیندهنگری در نظام آموزشی آن دوران نبود.یعنی نیازهای امروز ما پیشبینی نشده بود.اگر اینطور بود امروز ما برای نیازهای اولیه مانند برقرای ارتباط موثر،نوشتن و ارتباط با دنیا اینقدر دست و پا بسته نبودیم.
مثلا در حوزه ورزش چرا اینقدر به مربیان و بازیکنان خارجی متکی هستیم؟میدانیم که ارز بسیار زیادی از مملکت به همین خاطر خارج میشود.اگر بخواهیم واقعگرایانه نگاه کنیم باید بپذیریم در گذشته مربیانمان را برای امروز پرورش نداده و آماده نکردهایم و امروز برای داشتن توان مقابله با قدرتهای ورزش دنیا مجبور به استفاده از ظرفیت خود آنها هستیم.
نظام آموزشی مهمترین نقش در آینده هر مملکتی به عهده دارد.اگر ما بخواهیم سندچشمانداز بیست ساله داشته باشیم باید نیازهای علمی و عملی سی سال آینده را پیشبینی کرده و از اکنون در مقاطع تحصیلی مختلف بر روی انها کار کنیم.علم و دانش در دنیای امروز رشد چشمگیری داشته و روزبهروز شاهد رشد برقآسای علم و فنآوری هستیم.
برای اینکه در سالهای آتی در تقابل با دیگر جوامع دچار قحطالرجالی نشده و مجبور به وارد کردن دانش و داشمند در هیچ زمینهای نباشیم باید با شناخت نیازها و پرورش استعدادها از همین امروز آستینها را بالا زده و با استفاده از ظرفیتهای علمی این سرزمین دانشمندخیز به سمت رشد و توسعه پایدار حرکت کنیم.
اگر امروز شاهد شکوفایی و رشد کشورهایی مانند کرهجنوبی،ژاپن،سنگاپور و هنگکنگ هستیم با یک تحقیق ساده متوجه خواهیم شد این کشورها جزو برترین کشورهای دنیا در اهمیت دادن به نظام آموزشی پایه و ابتدایی بوده و متوجه شدهاند آموزش و پرورش،دروازهای برای آینده است و روشهای تلقین و حفظ مطالب درسی در آن کشورها منسوخ شده و بر یادگیری تاکید و تمرکز کردهاند.
باید بپذیریم این کشورها تا قبل از توسعه علمی و رفع نیازهای آموزشی جزو کشورهایی با مشکلات عدیده سیاسی ،اجتماعی و اقتصادی بوده و درواقع ابتدا رشد علمی کرده و پشتبند آن به رشد اقتصادی، سیاسی و اجتماعی رسیدهاند.
✍احسان رحیمی
۲۶ تیر ۱۳۹۹
مطلبی دیگر از این نویسنده
دلنوشته
مطلبی دیگر در همین موضوع
# خلیج فارس
بر اساس علایق شما
معلم اویغور از عقیمسازی اجباری زنان مسلمان توسط دولت چین میگوید