نگاهی کوتاه بر فیلم:
فیلمی 85 دقیقهای که شاید بتوان گفت یکی از واقعگرایانهترین آثاری است که مسئله «کشتن» را به تصویر کشیده است.
فیلمی که باعث شد کشور لهستان ، یک سال بعد از اکران فیلم و تاثیرش بر جامعه ، مجازات اعدام را به مدت ۵ سال به حالت تعلیق درآورد!
پیام فیلم ساده است : آیا کشتن یک آشغال ، مجازاتش مرگ است؟
فیلم به صورت همزمان و موازی ، زندگی سه شخصیت را شرح میدهد:
1.ژاکک (پسر 21 ساله و پرخاشگری که به دنبال معنای زندگی است . آنتاگونیست)
2.بالیسکی (وکیل جوانی که به دنبال قهرمان شدن و نجات دادن مردم است .پروتاگونیست)
3.رکوفسکی (راننده تاکسی)
فیلم به طور موازی ، زندگی این سه شخصیت را جلو میبرد و در آخر بر حسب تصادف ، به هم پیوند میخورند.
این متن بخش های زیادی از داستان را لو میدهد
رکوفسکی که شخصیتی بی خاصیت و به گونه ای بد است ، دچار اشتباهات گوناگونی میشود ، از جمله سوار نکردن دو شخصیت نیازمند اول فیلم ، بد رفتاری با مسافران و... که شاید همین بد رفتاری ها است که باعث سرنوشت شومش میشود.
ژاکک شخصیتی پرخاشگر و گوشه گیر است . او پی در پی دچار اشتباه میشود . در یک سکانس میبینیم که پیرزنی او را به دید یک انگل نگاه میکند و از او میخواهد که برود و مزاحم کبوترها نشود ، کبوترهایی که تمثیل آرامش و صلح هستند اما ژاکک با حرکتی شیطنتآمیز و طعنآلود کبوترها را میپراند. مردمآزاری او در دستشویی عمومی و پرتاب کردن ته فنجان قهوه به سمت دخترهایی که به او میخندند و... از اشتباهات اوست که تا آخر فیلم انگیزه اش از این کارها مشخص نیست.
در یکی از سکانس های ابتدایی فیلم ، در جلسه ای برای قبولی «بالیسکی» برای وکیل شدن (دفاعیه)از او خواسته میشود تا با جملهای کلاسیک از تز خود دفاع کند، چنین میگوید:
«از زمان آدم و حوا هیچ مجازاتی قادر نبوده که دنیا را بهبود سازد.»
دیالوگی که وقتی آخر فیلم دوباره بهش فکر کنیم متوجهش میشویم.
(تمام این اتفاقات به صورت موازی در حال انجام هستند)
داستان که جلوتر میرود ، ژاکک بر حسب یک اتفاق سوار تاکسی رکوفسکی میشود و خیلی اتفاقی رکوفسکی را به فجیع ترین شکل ممکن میکشد (این صحنه منو یاد فیلم آبی از همین کارگردان میندازه . جایی که اول فیلم بر حسب یک تصادف و اتفاق داستان فیلم شکل میگیرد ) . این قضیه باعث میشود زندگی ژاک و بالیسکی با هم در ارتباط بشود.
(قتلی که درون تاکسی رخ میدهد و حدود ۷ دقیقه و ۳۰ ثانیه طول میکشد شاید طولانی ترین صحنه قتل در تاریخ سینما باشد)
ژاکک به زندان می افتد و بالیسکی وکیل او میشود و تلاش میکند از او در برابر حکم اعدام ، محافظت کند . (که خودش یک اشتباه است) در نهایت بالیسکی شکست میخورد و ژاکک در یک صحنه فوق العاده ترسناک اعدام میشود.
تا قبل از اعدام انگیزه ژاکک از قتل معلوم نبود . ولی وقتی با بالیسکی ، قبل از اعدام صحبت میکند رازش را فاش میکند:
او میگویید در جوانی فردی مست با تراکتور خواهر کوچکش را زیر گرفته و همین موضوع باعث افسرده شدن و پرخاشگری او شده است.
همین نکته کوچک فرق ژاکک و رکوفسکی را آشکار میسازد . رکوفسکی بی دلیل کار بد را انجام میداد (البته تا جایی که ما دیدیم) ولی کارهای ژاکک ریشه در نوجوانی اش دارد . همین موضوع باعث میشود مخاطب به فکر فرو برود و به این فکر کند که شاید مجازات ژاکک مرگ نباشد . همانطور که بالیسکی فکر میکرد.
ولی در نهایت ، قانون ترسناک اعدام اجرا میشود و ژاکک اعدام میشود.
در اکثر فیلم ها ، پیام و داستان در همان سکانس های آغازین بیان میشود . این فیلم هم از این موضوع برخوردار است.
اولین پلان : یک لاشه موش در فاضلاب
موش نمادی از موزی بودن و غریزه طلب بودن بعضی از انسان هاست که با اعمال خودشان در همان فاضلاب (زندگی خود) میمیرند. (تشبیه به رکوفسکی)
در یکی دیگر از پلان ها ، گربه ای حلق آویز میبینیم ، گربه ای که به شخصیت اول فیلم تشبیه شده یعنی ژاکک.
گربه ای که قاتل موش است و باعث میشود این حیوان موزی از بین برود . ولی عاقبت کشته شده است.
یک نکته جالب این است که شخصیت رکوفسکی در همان سکانس های ابتدایی ، به سگی غذا میدهد و میگوید که از گربه ها متنفر است . گربه ای که ژاک است. و موشی که خود رکوفسکی است .(سگ نمادی از انسان پرستی و دشمن گربه هاست)
کله شطان ، در ماشین رکوفسکی
در ماشین تاکسی رکوفسکی ، کله شیطانی قرار دارد که با بی رحمی لبخند زده است . کله شیطان میتواند وجود شیطان را در کنار رکوفسکی که گویا شخصیت بد فیلم است نشان دهد .
سواوومیر ایجاک (فیلمبردار فیلم) با استفاده از تکنیک های بصری خاص مثل : استفاده از انواع فیلتر ها ، قاب های نامتعارف ، فضای فیلم را بسیار سنگین و معنا دار کرده است . درست مثل پیام فیلم . رنگ و لعاب فیلم بسیار زننده است به طوری که با دیدن فیلم ، احساس میکنید وارد یک شهر جن زده و ترسناک شده اید. (شاید هم همینطور باشد)
یکی از نقاط قابل توجه فیلم استفاده از نور و رنگ سبز است. نور سبز در سکانسهایی که وکیل در آن حضور دارد و همچنین در سکانسهای زندان و اعدام به وضوح دیده میشود . این نور را میتوان قانونمندی و عدالت الهی و زمینی دید.
وجود سایه ای سیاه / مرگ
در اکثر سکانس ها و نما ها ، بخشی از تصویر به سمت سیاهی فید میشود . این سیاهی میتواند بیانگر دو چیز باشد:
1.مرگ ، که به سیاهی تشبیه شده و همیشه به دنبال آدم است.
2.زندگی انسان مثل رنگ سیاه ، تاریک و خالی از نور است.
که از اونجایی که پیام فیلم ، راجب کشتن و مرگ است ، احتمال درستی سناریو اول بیشتر است.
فیلمهای کیشلوفسکی دائما دغدغهی تقدیر، کیفیت زندگی، هراس از مرگ، جبر و اختیار و حتی تصادف و احتمال را با خود یدک میکشند. همهی این مسائل در قالب سوالهایی که لزومی برای گرفتن پاسخی واحد ندارند به نمایش گذاشته میشوند . این فیلم یکی از همان فیلم هایی است که هر شخص یک بار هم که شده باید ببیند.
«مرگ، میراثی است که از قابیل به جا مانده است و باعث شده که یکی از فرامین مهم الهی درباره آن شکل بگیرد، فرمانی که انسان را از کشتن هم نوعش منع میکند»
نوشته : عرفان نیکبخت