نوشته: عرفان نیکبخت
چند روز پیش در حال تماشای ویدئویی از آقای عباس کیارستمی بودم . در آن ویدئو از او پرسیدند: «چگونه میتوان خوب فیلم دید و از دیدن یاد گرفت؟»
کیارستمی پاسخ داد:
برای بهتر فهمیدن یک کارگردان و آثارش، باید مجموعهی آثار او را دید؛ از ابتدا تا انتها، تا بتوان سیر تحول و پیشرفت او را درک کرد.
با خودم گفتم چرا من این کار را نکنم؟ چرا ننشینم و فیلمهای یک کارگردان را از ابتدا تا انتها ببینم، و دربارهی هرکدام بنویسم؟ و چه کسی بهتر از خودِ کیارستمی که همین انگیزه را در من ایجاد کرد.

نان و کوچه نخستین فیلم رسمی عباس کیارستمی است. فیلمی کوتاه، حدود ده دقیقه، ساختهشده در سال ۱۳۵۰.
در این فیلم هنوز خبری از قابهای ماندگار و افسانهایِ بعدی نیست. طبیعی هم هست، چون اولین تجربهی اوست. قابها اغلب کلوزآپاند و روی چهره و واکنشهای بازیگر تمرکز دارند، هرچند بازی کودک چندان طبیعی نیست و گاهی ریاکشنها اغراقآمیز به نظر میرسد.
(این متن، بخشهایی از فیلم را لو میدهد)
پسرکی با تکه نانی در دست در مسیر خانه است. در راه با تکهسنگی (یا کاغذی) بازی میکند و حواسش پرت میشود. وارد کوچهای میشود و ناگهان سگی به او حمله میکند. کودک میگریزد و در ابتدای کوچه میایستد.
چند نفر از کوچه عبور میکنند (مردی با دوچرخه، مردی با الاغ ) و پسر حسرت میخورد که چرا خودش وسیلهای ندارد تا از کوچه بگذرد.
سپس پیرمردی از ته کوچه ظاهر میشود. دوربین در نمایی لانگشات او را دنبال میکند. پیرمرد آرام و بیاعتنا پیش میآید، گویی از جهانی دیگر آمده است. پسر بچه پشت سر او به راه میافتد تا از حضورش برای گذشتن از کوچه استفاده کند. اما ناگهان پیرمرد وارد خانهای میشود و پسر دوباره تنها میماند.
اینبار کودک تصمیم میگیرد خودش با ترسش روبهرو شود. با احتیاط جلو میرود، سگ دوباره حمله میکند، اما او شجاعت به خرج میدهد و سنگی به سمتش پرتاب میکند.
عجیب آنکه سگ فرار نمیکند؛ آرام میشود، کنار پسر مینشیند و تا دم در خانه همراهش میآید.
در پایان، دوباره کودکی دیگر وارد همان کوچه میشود و همان ماجرا تکرار میگردد، گویی چرخهای بیپایان از ترس و رویارویی.
به نظر من فیلم چند لایهی معنایی دارد:
مواجهه با ترس
زمانی که با ترس روبهرو میشوی و در برابرش شجاعت به خرج میدهی، بر آن غلبه میکنی.
درست مثل دوران کودکیمان که شبها از تاریکی میترسیدیم، اما ناچار بودیم از آن عبور کنیم تا به لیوان آبی برسیم. کودک فیلم نیز چنین است. مجبور است از کوچهای بگذرد که در آن ترس نهفته است، چون نان را باید به خانه برساند.
نان بهعنوان نماد مسئولیت
چرا نان؟ چرا توپ یا دفتر نه؟
نان در این فیلم نماد مسئولیت است. همانطور که در کودکی شنیدهایم: «بابا نان داد». کودک در این فیلم در واقع نقش یک پدر را بازی میکند. پدری که باید نان را، با تمام سختیها و خطرها، به خانه برساند.
پیرمردی که از ته کوچه وارد میشود، یکی از عناصر جذاب فیلم است.
او در نمایی طولانی و با موسیقیای خاص (نه کاملاً ایرانی و نه محلی) پیش میآید. بیآنکه نگاهی به پسر بیندازد، مسیرش را ادامه میدهد.
میتوان او را نوعی فرستادهی الهی دانست؛ حضور کوتاهش، به پسر شجاعت حرکت میدهد. اما کیارستمی از توضیح یا تأکید اضافی پرهیز میکند، و همین سکوت، معنای صحنه را چندوجهی میسازد.
از نظر فنی، فیلم هنوز خام و ابتدایی است. قابها سادهاند و بازیها گاه ناهماهنگ. اما باید در نظر داشت که این نخستین تجربهی کارگردان است. در عوض، فیلمنامه و ایدهی مرکزی، ساده و درعینحال پرمفهوم است.
نان و کوچه شروعی فروتنانه اما الهامبخش برای سینمای کیارستمی است. فیلمی که با روایتی کودکانه، مفاهیمی عمیق دربارهی ترس، شجاعت و مسئولیت را بیان میکند.
اگرچه از نظر فنی هنوز پخته نیست، اما جوهرهی سینمای آیندهی کیارستمی، یعنی سادگیِ معناگرا، نگاه انسانی و شعر در تصویر، از همینجا آغاز میشود.
(اولین قسمت از سینمای کیارستمی)
