
معرفی فیلم Portrait of a Lady on Fire یا (پرتره زنی در آتش).
توجه: در قسمت داستان، اسپویل وجود دارد.
محصول کشور فرانسه در سال 2019.
سلین سیانا، کارگردان و نویسنده این اثر، موفق به دریافت جایزه بهترین فیلمنامه و نخل دگرباشی در جشنواره کن است.

بعضی اوقات انسان نیاز داره به یک موسیقی آروم و کلاسیک گوش کنه، یا یک داستان آروم و کم جنب و جوش را بخواند. این قضیه مربوط به سینما هم هست. میان این همه فیلم های فلسفی،علمی تخیلی و... آدم نیاز داره یک فیلم آروم و قشنگ را ببیند. درست مثل فیلم کودا. (البته به این معنی نیست که این فیلم ها یا موسیقی ها و یا هرچیز دیگری شبیه به این ها، بد باشند)
درسته این فیلم در سال 2019 اکران شده ولی نگاهی کاملا کلاسیک داره. از تم بگیر تا فیلمنامه و موسیقی های کلاسیک ویوالدی. و همین باعث میشه یک اثر دلنشین، زیبا و آرامبخش باشه.
قاب ها و نماهای فیلم درست مثل داستان فیلم، شباهت بسیار زیادی به نقاشی های رنگ روغن دارد. انگار که همزمان چندین تابلو منظره چشم نواز میبینم.

فیلمنامه هم مثل بقیه اجزای فیلم، ساختاری کلاسیک داره: شروع، میانه و پایان. روایت گری هم تک خطی است(به جز اول فیلم). توی این فیلم هیچ شخصیت مردی را نمیبینیم(البته بازم به جز اول فیلم) که همین موضوع باعث میشود بفهمیم تفکر نویسنده کمی فمنیستی است. شخصیت ها کم هستند و همین باعث میشود ما کاملا با شخصیت ها ارتباط برقرار کنیم.
دو شخصیت اصلی، و یک شخصیت مکمل که خدمت کار است. شخصیت بد هم نداریم ولی با کمی ارفاق میتوانیم بگیم مردان، شخصیت های بد داستان هستند.

همانطور که در قبل اشاره کردم، فیلم کلا سه شخصیت دارد:
در قرن هجدهم دختر نقاشی به نام ماریان برای کشیدن چهره دختری به نام هلوئیز به جزیره ای به نام برتاین میرود. خواهر هلوئیز بهخاطر اینکه راضی به ازدواج با اشرافزادهای در میلان نبوده، خودکشی کرده است و حالا هلوئیز مجبور است با آن پسر ازدواج کند، برای همین مادر او از ماریان خواسته است به آنجا برود و از او نقاشی بکشد تا به میلان بفرستند. مادر هلوئیز هم به او میگوید که میخواهد به سفر برود و وقتی که بازمیگردد، باید آن نقاشی تمام شده باشد. هلوئیز دوست ندارد کسی طرح چهرۀ او را نقاشی کند برای همین ماریان مجبور است در زمانهایی که همدیگر را میبینند چهرۀ او را ببیند و بعداً نقاشی او را بکشد. در این مدت هلوئیز و ماریان، با وجود اینکه دو دختر هستند بههم علاقهمند میشوند و رابطۀ عاشقانهای دارند؛ اما وقتی که مادر هلوئیز برمیگردد، هلوئیز مجبور میشود که به میلان برود و با آن پسر ازدواج کند.
فیلم به پرداختن شخصیت هایی که کمتر پیچیدگی دارند میپردازد. ولی همین شخصیت های ساده را جوری به نمایش میگذارد که تا آخر فیلم، درگیر همین سه شخصیت باشید.
داستان کاملا ساده است، و فیلمبرداری و موسیقی و فضای فیلم، به کمک این سادگی آمده اند. خبری از کات های سریع و فیلمبرداری های پر جنب و جوش و نماهای عجیب غریب نیست. همه چیز ساده و کلاسیک است.

این فیلم از آن دسته از فیلم هایی نیست که هیجان بسیار بالا یا داستان بسیار پیچیده ای دارند، و یا از آن دسته از فیلم هایی که بسیاری از منتقدان آن را نقد کرده اند نیست. این فیلم را فقط با دیدن میشود فهمید. وقتی شروع به دیدن این فیلم بکنید، متوجه میشوید وارد یک سفر دلنشین و جذاب شده اید و گذر زمان برایتان حس نمیشود. و وقتی به آخر فیلم میرسید و موسیقی کلاسیک ویوالدی و کلوز آپ تقریبا سه دقیقه برایتان پخش میشود، به شاهکار بودن این اثر میرسید.
برای دیدن صحنه انتهایی فیلم اینجا کلیک کنید(حاوی کمی اسپویل)
نوشته: عرفان نیکبخت.