ویرگول
ورودثبت نام
عرفان سلیمانی
عرفان سلیمانی
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

الزام ایستادگی و پایبندی به تعهدات شخصی



هر چه از پیچیدگی انسان بگوییم کم گفته ایم. انسان لایه ها و سطوح مختلفی دارد. شاید یک شخصیت از بیرون داری ویژگی های ثابت و استاتیکی باشد، به طور مثلا شما می گویید پدرتان فلانی آدمی است یا رئیستان این اخلاق را همیشه دارد. شاید در سطوح بیرونی روان انسان این مسئله درست باشد اما درونیات انسان هرگز اینطور نبوده و برعکس متغیر و دینامیک است. لایه های مختلف درونی روان انسان با دوره های تناوب متفاوت در حال تغییر هستند. بعضا این درونیات آنقدر ها عمیق هستند که شاید خود فرد متوجه تغییر آنها نشود. اما جامعه انسانی آنطور بنا شده که افراد تصمیمات یکدیگر را پیش بینی کنند و از هر کس شناخت نسبی داشته باشند. ما خیلی خوشمان نمی آید که افراد حرکت های غیر متنظره ای از خود نشان دهند ولو اینکه درونیات آنها در حال تغییر باشد. به نوعی ما نیز تغییرات در احساسات و عواطفان را به طور کلی نمی پسندیم چرا که برای زندگی خود برنامه های میان مدت و بلند مدتی ترتیب می دهیم و یا زیر بار تعهداتی می رویم که تغییر نوع رانه های درونی ما کار را خراب می کند و ما را در شرایط بدی قرار می دهد که با آن برنامه یا تعهد سازگار نیستیم و شاید ما را مجبور کند که زیر تعهد خود بزنیم یا برنامه را تغییر دهیم.

در این شرایط چه باید کرد؟
نظر من: پایبندی و ایستادگی در برابر خود. این یکی از مولفه های بلوغ می باشد. اگر کودکی بگوید می خواهد خلبان بشود ما او را جدی نمی گیریم چرا؟ چون شاید اطلاعات کافی درمورد خلبانان نداشته باشد. درست است اما خلبان شدن خیلی دور از ذهن نیست و در واقع هیچ کس در ابتدای کار اطلاعات کافی از مسیر پیش رویش ندارد. اگر کودکی به مادرش بگوید که می خواهد رنگ اتاقش نارنجی باشد. آیا مادرش بی چون و چرا قبول می کند؟ خیر چون مادر می داند که او امروز نارنجی را دوست دارد و فردا سبز را. شاید هنوز رنگ مورد علاقه اش را پیدا نکرده اما بیاید روراست باشیم آیا ما همیشه یک رنگ مورد علاقه داریم؟ یا یک سلبریتی یا یک تیم فوتبال؟ در یک بازی بسیار حساس تیم ما به طرز شگفت آوری گند می زند و باخت سختی می دهد اما ما او را رها نمی کنیم چرا که برای دیگران جالب نیست ما سر هر بازی تیم مان را عوض کنیم دوستداریم که فکر کنند ما به آن تیم ایمان داریم. لزوما آن تیمی که انتخاب کردیم بهترین انتخابی بود که می توان کرد؟ خیر اما ما به انتخاب خود وفادار می مانیم. حال مگر این وفاداری چه سودی برای ما دارد؟

همانطور که گفتم از یک طرف به شخصیت ها صلابت می بخشد و آنها را قابل اطمینان می کند. از طرف دیگر موضوع آن است که هیچ نتیجه ای بدون سماجت و ایستادگی حاصل نمی شود در نتیجه شخصی که دائم از این شاخه به آن شاخه می پرد و در هیچ کدام موفقیت مطلوب را به دست نمی آورد این حس اشتباه به او دست می دهد که در هیچ کاری استعداد ندارد. حقیقت این است که فعالیت ها و کوشش های انسان در بازه های مختلف نتایج مختلف و متغیری را می دهند. شروع یادگیری یک حرفه سازگار با شخص باعث اعتماد به نفس او می شود؛ در ابتدا پیشرفت ها قابل ملاحظه و مشهود است. کمی که فرد دیدی نسبی به دست می آورد و از یادگیری های اولیه گذر می کند پیشرفت های مشهود کمرنگ تر می شوند و روند رو به رشد کند تر می شود. بعد تر متوجه می شود که مدت هاست الا رقم تلاش های مکرر پیشرفتی حاصل نمی شود و انگار به یک بن بست رسیده ایم. این دوران تاریک زندگی حرفه ای هر فرد است. در این دوره افراد زیادی از ادامه راه منصرف می شوند. کسی از این منجلاب بیرون می آید که چشمش را روی همه چیز ببندد و بدون چشم داشت به تحسین و اتفاقی خاص تلاش کند. اگر کسی بتواند این مرحله را تحمل کند بعد از آن به موفقیتی می رسد که برای همیشه جایگاه خود را در آن رشته تثبیت می کند و این پاداش اصلی است. تعهد به یک حرفه به مدتی از مرتبه یک عمر انسان مترادف است با معنا برای زندگی. فردی که به تور مدوام چند ده سال روی یک حرفه متمرکز شده شخصیت خود را روی آن حرفه استوار ساخته و یک ارزش واقعی برای خود خلق کرده.

باز اما هیچ چیز مطلق نیست. یعنی هم پایداری لازم است و هم شجاعت بر گشتن از مسیر اشتباه. هم ایمان داشتن به یک باور مهم است هم شکاکیت. هیچ کدام از اینها به تنها یک فرمول دائمی برای زندگی ارائه نمی دهند چرا که موضوع به این سادگی ها نیست.

انسانزندگیپایداری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید