دیروز مادرم بهم پیشنهاد داد که یک تابلو نقاشی برای اتاقم بکشد. بالای تخت من یک دیوار خالی وجود دارد که جای خوبی برای گذاشتن نقاشی یک منظره است. یک پرسپکتیو که با اتاق عمق بده و اون رو بزرگتر جلوه بده. من خیلی استقبال کردم و قرار شد تا دنبال عکس یا ایدهای بگردم که مادرم بر اساس اون بوم و رنگ بخرد. من هم شروع به سرچ کردم. اتاق من سبز است. دیوار ها به رنگ سبز کم رنگ است. یک دیوارم کاغذ دیواری شده. رو تختی ام طرح برگ های سبز است. یک چراغ خواب و یک بلور و یک بخار ساز سبز هم روی میزم دارم. کف اتاقم پارکت گردویی است به رنگ خاک و مبل و گیتارم قهوه ای است با رنگ چوب. در و کمدم سفید است به رنگ ابر. احتمالا به یک تابلو منظره نیاز دارم؛ یک دشت سر سبز که دورترین جایی که می توان دید افق باشد. چمنهای تازه و باران خورده و شاید یک کلبه روستایی. یک تک درخت که سبزی یک نواخت دشت را برهم می زند.
همینطور بین عکسها میگشتم و احساسی در من عمیق تر می شد. حسی مانند دلتنگی. هر چه بیشتر به طبیعت منظرهها نگاه می کردم بیشتر حس میکردم سرم کلایی گشاد رفته. من به جایی که اینجا نشستهام تعلق نداشتم؛ جای من آنجا بود. من دلم می خواست که به دور دست ها خیره شوم نه اینکه هر طرف که نگاه کنم ساختمان ببینم. من گوشم برای صدایی جز صدای زنگوله گاو و گوسفندها ساخته نشده. جای من آنجا بود تا بتوانم با تمام وجود به زندگی بنگرم. انگار که اگر یک ماه آنجا زندگی کنم تازه می فهمم چقدر شهر مرا آزرده بود. ما به شهر پناه آوردیم که زندگی راحت تری داشته باشیم حال آنکه نفس زندگی جای دیگر بود.
چشمم به چمن مصنوعی توی ایوان افتاد. چه تلاش مضحکی! حتی گلدان هم مسخره به نظر میآید. انگار مشکل چند شاخه گل یا رنگ خاص چمن است. نه، مسئله اتحاد بینظیر عناصر طبیعت است. فضایی که به خودی خود زیباست. زیباست نه به خاطر اینکه قصد دارد نظر کسی را به خود جلب کند یا اینکه هر لحظه ممکن است مهمان مهمی سر رسد. طبیعت متظاهر نیست خودش است. این به تو نیز فرصت می دهد تا خودت باشی. اضطراب قضاوت دیگران دیگر وجود ندارد. لازم نیست تلاش کنی حالتی خاص باشی تا محیط اطراف تو را بپذیرد؛ مرتب، سخت کوش، مؤدب. برای طبیعت فقط مهم این است که زنده بمانی همین و بس. این همه باعث میشود ذهن تو آرام آرام از تشریفات و پیچیدگیهای بیهوده پاک شود. همین می شود که پس از مدتی ذهن تو باز میشود. حال میتوانی آزادانه بیاندیشی. روز به روز حس زیبایی شناختی تو بیشتر تقویت میشود. احساسی داری انگار که تا به الان زندگی نکردهای و حال مسیر طولانی در پیش داری که تا انتها از آن خسته نخواهی شد چرا که دیگر سوالی دربارهی هدف زندگیات مطرح نمیشود.