مثلا وقتی میخوای یک نرمافزار یا یک مهارت جدید یاد بگیری یا میخوای برای اولین بار به حوزه دیجیتال مارکتینگ ورود کنی! یک ابهام و گنگی توی اون فضا میبینی که ترمزتو برای شروع کردنش میکشه. حس میکنی باید تا انتهای داستان رو ببینی تا بتونی بهش ورود کنی.
مثلا وقتی میخواد فوتوشاپ یادبگیره میره نرمافزار رو نصب میکنه و شروع میکنه با ابزارهاش کار کردن و خروجی رو دیدن، هی تست و خطا میکنه تا بفهمه چطوری میشه با اون نرمافزار کار کرد.
این آدما به دنبال کشف اون نرمافزار توسط خودشون هستن و دوست ندارن یک نفر از بیرون بیاد و اون ابزار رو بهشون نشون بده و بگه چه کاری میکنه. دوست داره خودش بفهمه.
این گروه از دوستان میشینن پیش یک طراح حرفهای تا فوتوشاپ رو از روی دست اون یاد بگیرن و با مدل کارآموزی کردن کار رو یاد میگیرن. از کارهای مبتدی شروع میکنن و هی سوال میپرسن و لایه به لایه علم خودشون رو در نسبت با اون موضوع افزایش میدن.
این گروه حتما با یک منبع آموزشی شروع میکنن و درستهاشون اونهایی هستن که تیکه تیکه، آموزش میبینن و اجرا میکنن.
این گروه خودشون به ۲ گروه تقسیم میشن:
شما چه هدفی از آموزش اون نرمافزار دارید؟ شما میخواید چه مشکلی رو حل کنید؟ در چه سطحی میخواید حل کنید؟ فکر میکنم بعد از جواب دادن به این سوالات جواب مشخه!
من سعی میکنم اول توی فضای اون مهارت یکم اکسپلور کنم!
یکم میچرخم و با کسایی که اون کار رو انجام میدن یکم گپ میزنم و از لایف استایلشون میپرسم! از مسیر یادگیریش میپرسم و از بهترین منابع آموزشیش که وجود داره!
یک نقشه راه ترسیم میکنم و با یک دوره عمیق و پرداختن به تمرینهاش به صورت تیکه تیکه اون مهارت رو پیش میبرم. معمولا مهارتهای مارکتینگی رو اینطوری پیش بردم و مهارتهای نرمافزاری رو با رویکرد آموزشهای سطحی و اجرا.