“وقتی که میخواهیم”” دربارۀ “” چیزی سخن بگوئیم معنایش اینست که در حول و حوش آن چیز و از آثار آن چیز سخن میگوئیم و هرگز نمیتوانیم “”خود”” آن چیز را نشان دهیم. “”خود”” هر چیزی را فقط می توان در موقعیت وجودی آن چیز قرار گرفت و تماماً درکش نمود.
این یک اصل معرفتی است که عقل فنّی از فهم و پذیرش آن عاجز است و دانش عاریه ای (اکتسابی) را بدان راهی نیست و جز اهل معرفت نفس قادر نیستند که واقعیت وجودیِ چیزها را درک کنند .
وقتی که در آرزو و آرمان و عملی ناکام میشویم حسّی پیدا میکنیم که به زبان امروزه و غربی اش”” نیهیلیزم”” نامیده میشود. و این ابتدایی ترین تعریف از نیهیلیزم می باشد . ولی گاه بواسطۀ شکستهای پی در پی در این حسّ باقی میمانیم و قدرت خروج از آن را نداریم که در اینصورت نیهیلیزم نه به عنوان یک حال و حسّ و عاطفۀ لحظه ای بلکه بصورت یک جایگاه وجودی مطرح میباشد که بتدریج تبدیل به اندیشه و اعتقاداتی میشود که نیهیلیزم به عنوان یک فلسفه را ممکن میسازد و می زایاند .
نیهیلیزم از پیچیده ترین پدیده های انسانی در همه جای تاریخ بوده است ولی امروزه بصورت فرهنگ جهانی و یک بیماری مسری بطور روزافزونی در حال انتشار است. بنابراین سعی داریم که با این پدیدۀ پیچیده بطور ساده و روشن و اُمّی برخورد کنیم تا پیچیده ترش نسازیم و شاید بتوانیم سر نخی از آن بدست دهیم .
“”نیهیلیزم”” به لحاظ لغت در فرهنگ لاتین از ریشۀ “”””nihil میباشد که به معنای پوچی ، عبث ، بیهودگی ، یأس ،
بی معنائی ، نفی و نیستی است .
و جالب اینکه همین ریشه در زبان سانسکریت که تقریباً زبان منقرض شده در آسیای جنوب شرقی و هندوستان است ( مثل زبان پهلوی در ایران ) وجود دارد . و در تلفظ “” نِهی “” مترادف با همان معنای لاتین می باشد .
عجیب اینکه یونان باستان و هند باستان دو منشأ اصلی اندیشه و اعتقادات و احساسات
سیستماتیک نیهیلیستی در جهان بوده اند که بتدریج سر از تفکرات و مکاشفات عرفانی و اشراقی درآورده اند .
نیهیلیزم در غرب منجر به ظهور سقراط و نهضت اشراقی او شد و در شرق هم منجر به ظهور عرفان شد که بودائیسم نقطۀ اوجش می باشد .
با توجهی به زندگی سقراط و بودا می بینیم که این دو ابرمرد تاریخ غرب و شرق جهان مراحل بسیار شدید و هولناک نیهیلیستی را پشت سر نهاده و از برزخش معجزه وار بیرون جهیده و به اشراق و نیروانا ( ایمان و آرامش ویقین ) رسیده اند.
در تاریخ فلسفۀ غرب نقل است که نخستین نیهیلیست کامل ، فیلسوفی به نام “” جرجیاس “” در یونان باستان قبل از سقراط بوده است وسه اصل نیهیلیزم به او نسبت داده میشود که ازاین قرار است :
“” اوّل اینکه هیچ چیزی وجودِ واقعی ندارد.
دوّم اینکه اگر هم وجود داشته باشد قابل شناختِ مسلّم نیست .
و سوّم اینکه اگرهم قابل شناختی مطمئن باشد این شناخت قابل انتقال به دیگران نیست .””
در اصل اوّل ، وجود و واقعیّتِ وجودی بکلی مورد شکی قاطع قرار گرفته است واین شکّ درحدّ نفی است. در اصل دوّم شناختن است که مورد تردیدی مشابه قرار دارد وشناخت را امری تقریباً محال می داند و بشر را محکوم به جهل می خواند. و در اصل سوّم امکان رابطۀ با دیگران و نیز امکان تعلیم و تربیت و اشاعۀ حقیقت بکلی نفی می شود . حُکم حاصل از اصل اوّل و دوّم بر شک است ولی حکم سوّم قاطع می نماید و حداقل برداشتِ منطقی از نیهیلیزم را ارائه می دهد . یعنی در حکم اوّل نیهیلیزم مطلق روی می نماید که بکلی منکر واقعیت وجود است ودرحکم دوم این مطلق می شکند واندکی نسبی می شود ودر حکم سوم به حداقل نیهیلیزم می رسیم که تجربۀ تاریخیِ بشر را شامل می شود و فقط امری فلسفی و اعتقادی نیست بلکه یک معضلۀ تاریخی و دائمی بشر است یعنی مسئلۀ رابطه و تعلیم و تربیت وهدایت .
بر روی همین سه اصل می توان کتابی قطور نگاشت ولی تأمل در باب اینها را به خواننده وامیگذاریم وپیش میرویم تا تعیّن ومصادیق محسوس تر این مسائل را درجهان امروز دریابیم واز خیالبافیهای روشنفکرانه هم بپرهیزیم .
دیدیم که این سه اصل مذکور نیهیلیزم که جامع ترین و واضح ترین تعریف را از نیهیلیزم ارائه میدهد با اینکه به لحاظی درصدد نفی کامل هستی وشناخت وهدایت است ولی به همان شدت مردّد است و بر راز “” اگر “” بنا شده است و”” اگر “” روح حاکم بر نیهیلیزم می باشد و کارخانۀ آن است . “” اگر “” همان در هم کوبنده ای است که ستون ِ فقرات اندیشه و آرزو و آرمان و شناخت و تصمیم و قضاوت را میشکند و فرد را پوچ می سازد .
و باید بدانیم که دو نوع نیهیلیزم وجود دارد . یکی نیهیلیزم فلسفی- ایدئولوژیکی است که عاریه ای و اکتسابی و کتابی و بقول معروف روشنفکرانه است و ریشه ای در مرکزیت اندیشه و اراده و عاطفه و روان و اعصاب و تن آدمی ندارد و بیشتر مثل یک لباس است و تصنعی و تقلیدی می باشد و به شعار و موعظه می ماند .
این نیهیلیزم فقط و فقط در عصر ایدئولوژی و تکنولوژی سربرآورده و ره آورد اهل کتاب و سواد و دانشگاه می باشد و تبدیل به مذهبی نو در جهان روشنفکری شده است که پیامبرانش هم کسانی چون کامو می باشند واساساً نوعی گریز ازخویشتن و توجیهی برای فساد و بن بست های اخلاقی و اجتماعی حاصل از این عصر می باشد .
و امّا نیهیلیزم دیگری وجود دارد که نه فلسفه و ایدئولوژی و شریعت و هنر و ادبیات محض است بلکه بمانند روحی است که بر وجود اهل معرفتِ نفس فرود آمده و مقامی از معرفت و موجودیت برخی از اندیشمندانِ رادیکال و خود- جوش می باشد مثل نیچه.
و براستی می توان “” نیچه “” را پیامبر واقعی نیهیلیزم در تاریخ جدید جهان دانست همانطور که خود او این مقام را برای خودش علناٌ قائل شده و خود را نخستین نیهیلیست کامل غرب می نامد و این حاصل عمری انزوا و تزکیه و تأمل و کندوکاو در اعماق نفس بوده است که گاه او را تا سر حد جنون پیش برده است .
جلوۀ طبیعی دیگری از این نیهیلیزم نفسانی را در این دوران می توان در ویتگنشتاین اتریشی سراغ گرفت که نهایتاً به همان اصل آخرین نیهیلیزم جرجیاس میرسد و دعوت به خموشی می کند و خود نیز خموشی می گزیند . زیرا شناخت حقیقی را قابل انتقال به دیگران نمی بیند و به زبانی نبوّت( خبر پراکنی) را ختم شده می یابد .
و این یکی از سنّت های عرفانی متفکّرین بزرگ جهان اسلام هم بوده است . مثلاً مولای رومی در دیوان غزلیّاتش تقریباَ در هرغزلی دعوت به خموشی می کند.
این سنّت را بیش از هر کسی در نزد امام علی (ع) و سائر ائمۀ اطهار (ع) هم می بینیم که جنبه های سیاسی و خفقانی این امر را یک علّت ثانویّه می یابیم . مثلاً علی (ع) درسکوت کامل بیست و پنج ساله اش هرگز در شرایط خفقان نبود بلکه به همین دلیل بسیاری از مومنان به او مشکوک شده و سکوتش را حمل بر ترس یا سازش تعبیر نمودند و از او رمیدند و به جناح جهل پیوستند .
این سنّت در حدیث سلمانیه که منسوب به حضرت سلمان (ع) است آشکارا تبیین شده است :”” خموشی- رازپوشی – زهرنوشی “” که شعار پیروانش بوده است .
منبع: