۶۵. متأسفانه جامعهی مذهبی و روحانی ما هنوز هم دربارهی طاهره قرةالعین اسیر شبهات روسی و انگلیسی و فتوای آخوندهای قاجاری است؛ همانطور که دربارهی حسن صباح اسیر مراجع مغولی و عباسی و تفاسیر اسلامشناسان اروپایی است. آیا هرگز قرار نیست خودمان عقل و شعور خودمان را به کار اندازیم و خود را از این بیهویتی برهانیم.
۶۶. حالا هم که ادعای تمدن اسلامی برپا کردهایم، به پیروی از غرب به دنبال احیای پزشکان و شیمیدانها و مهندسین قرون و اعصار گذشتهی خود رفتهایم تا ثابت کنیم که ما هم غربی هستیم و بلکه غربیتریم. مکاشفات این دانشمندان قدیم به چه درد ما میخورد؟ ولى نور عرفان عرفا و متصوفهی ما تنها چراغ نجات هویت دینی و دنیای ما است که هنوز هم به آنها فحش میدهیم و اگر هم بزرگداشتی برپا میکنیم، به پیروی از غرب و یونسکو است. تا این جهل و جنون و مالیخولیا را در خود درمان نکنیم، تا ابد اجنبی پرست و مقلد و مفلس اعراب و روس و انگلیس خواهیم ماند.
67. ویروس زیبایی و جمال زن، جهل است و خودپرستی. و لذا آنچه که جمال را به کمال میرساند، معرفت است و عشق (عاشقیت و نه معشوقیت). آنچه که طاهره را جاودانه کرده است، عشق و عرفان است. و زن فقط در پناه این دو حق است که مظهر فطرتالله میشود و طاهره چنین است. او بزرگترین زن صوفی در تاریخ هزارهی اخیر جهان است.
۶۸. زن در وادی معرفت نفس خود مهد امِّ امامت میشود و مولّد امام است و امامان تقوا و علم و دین را بر محور خود تغذیه میکند. همانطور که فاطمه (س) چنین بود. و همهی زنان عارفه مظهری از فطرت فاطمی هستند و طاهره، یکی از جلوههای تمام و کمال این مظهر است؛ همانطور که هر مرد عارفی مظهری از فطرت على میشود و از علیین است.
۶۹. آنگاه که عشق و عرفان و عصمت و عدالت در انسانی جمع آید، عظمت الهیِ ذاتش متجلی میگردد. و این چهار رکن الوهیت در وجود طاهره یکجا به عرصهی ظهور رسید. و این یک واقعهی امامیه به معنای کامل کلمه است که در هر هزار سال یکبار از وجود زنی متجلی میشود و مهد امامت یک دوران تاریخی میگردد.
۷۰. ای طاهره! پانزده سال پیش به سراغم آمدی و تو را نشناختم و حقت را آنگونه که لایق بود تصدیق نکردم. و اینک خدایت را سپاسگزارم که لایق شدم که خود را به من با تمام وجود بنمایی و چهره به چهره دیدارت کنم. هرچند که دیرت شناختم، ولی شکر که بالاخره شناختمت و نور عظمت خود را به این ظلمتکده ارزانی داشتی و مرا واسطهی این عرفات قرار دادی. اعتراف میکنم که در جستجوی انسانهای کامل و شناخت و معرفیشان به خلق، در این هزارهی اخیر جهان، کاملتر از تو کسی نیافتم و تنهاتر از تو و بیتاتر از تو و زیباتر از تو و عاشقتر از تو و صادقتر از تو و شجاعتر از تو و جوانمردتر از تو. از اینهمه خوبی، اندکی هم مرا ببخش تا لایق وصف تو باشم و باور آیم.
آنچه گفتم، شمهای از کمال تو بود. و اما از جمالت تو خود در شعرت به نیکی وصف نمودهای و در کشف نقاب خویش به خلایق نمایاندى و قیامت این دوران را برپا ساختی. آنگاه که هنگام وصالت رسید، نقاب از چهره برگرفتی تا به تاریخ نشان دهی که از بیچادری خانهنشین بودن را هنری نیست.
ای طاهره! گویی مصداق این کلام علی (ع) بودی که: «ای مؤمنان، بدانید که هر چیزی را غایتی است و اسلام را نیز غایتی است. پس با رعایت حقوق اسلام به غایتش برسید و از آنجا برای خدا از اسلام خروج کنید».
۷۱. زندانبان به در کوفت و گفت: «ای ضعیفه! هنگام اجرای حکم اعدامت فرا رسیده. ساعتى مجال داری تا اگر وصیتی و یا کاری داری به انجام برسانی». زندانبان رفت و طاهره بر نماز نشست.
۷۲. ساعتی بعد زندانبان مجدداً آمد تا طاهره را برای اجرای حکم ببرد، ولی او را همچنان به سجاده دید و لذا رفت تا طاهره نمازش را به پایان ببرد.
۷۳. ساعتی بعد بار سوم که آمد، هنوز او را بر سجاده دید و خشمگین وارد شد و با حیرت مشاهده کرد که طاهره حدود سه ساعت است که بر سجاده مشغول آرایش خویش است و آیینهای پیش روی دارد.
۷۴. زندانبان به وسیلهی چادرنمازش خفهاش کرد و او را کشان کشان به چاه حیات زندان برد و در آن چاه انداخت و درب چاه را بستند.
۷۵. طاهره بر سجادهاش در آیینه چه چهرهای را نقش میزد و آنهمه اصرارش در آرایش چهره، آن هم قبل از حکم اعدام، به چه معنایی بود؟
۷۶. او در آیینه چه میدید و چه میکشید؟ آیا هیچ نقصی در کار بود که او مشغول رفع و اصلاح آن شده بود، آنهم زنی که در تمام عمر زندگی زناشوییاش هرگز به صورت خود دست نزده بود و گویی خود را کامل میدید و هیچ کمبود و عیبی مشاهده نمیکرد.
۷۷. آیا طاهره در آخرین سجدهاش برای نخستینبار چه چهرهای دیده بود در صورت خاک که بهناگاه او را به هنگام مرگ، به آیینه و آرایش واداشته بود؟
۷۸. بیتردید او در آینهی خاک در آخرین سجدهی زندگیاش، در خاک چهرهای دیده بود بینهایت شبیه خودش یا شبیه کسی که بینهایت شبیه او بود و او برای اطمینان، برای آخرین بار خود را در آیینه تماشا کرده بود که آیا این همان است و با کمال حیرت دیده بود که این همان است، ولی با تفاوتی بینهایت اندک که او نمیدانست که این تفاوتِ بینهایت اندک چه تفاوتی است.
۷۹. آیا مویی، خطی یا خالی اضافه یا کم داشت؟ مسلماً چنین نبود. این دقیقاً همان بود. چهرهای که در آئینه میدید، همان چهرهای بود که در خاک دیده بود، ولی این چهرهای که در آیینه بود، فقط کمی غبار گرفته و خاکیتر از آن چهرهای بود که در خاک دیده بود و او اینک در آیینه و بر سجاده مشغول غبارروبی از چهرهی خویش بود.
80 . آیا او بهراستی اگر هزار سال دیگر هم مهلت مییافت، میتوانست این غبار را از چهرهی خویش برگیرد و این پردهی بینهایت لطیف را از صورت خود بردارد تا این هم آن شود.
۸۱ . او بر آستانهی دیداری چهره به چهره قرار داشت و عروسی بود که به حجله میرفت؛ حجلهای از جنس چاه. آیا او میتوانست بالاخره این پرده یا نقابِ بهغایت لطیف و کهربایی را از چهرهی خویش در مقابل یار برگیرد تا این دیدار چهره به چهره ممکن گردد؟
۸۲. و شاید هم فقط خود یار بود که میتوانست این نقاب را از چهرهاش برگیرد...
منبع:دائره المعارف عرفانی،جلد سوم،اثر استاد علی اکبر خانجانی