عرفان علی‌محمدی
عرفان علی‌محمدی
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

Venom

مقصر همیشگی هستی. مدام آبرویم را می‌بری. به ناچار همراه همیشگی من هستی و خجالت‌آوری. حضورت مانع از این است که سرم را بالا بگیرم. تا به حالا پیش آمده‌است یک بار خودت را کنترل کنی و از انجام برخی کار‌های زشت پرهیز کنی؟ چارچوب هم مفهوم زیباییست که آن را از من سلب نموده‌ای. سیاهیت به اجبار مرا در بند انفرادی آغوشش گرفته‌است. بیرون را نمی‌بینم، فقط تاریکی را می‌بینم که همان وجود توست. بوی تعفن گرفته‌ام، گویا لجن مرا فرا گرفته‌است. با این باطن پر از کثافت همیشه ظاهر دلقک‌های خوش‌پوش را به خود گرفته‌ای. تا به حال دیده‌ای کسی حرفت را باور کند و جدی گرفته‌شوی؟

چوپان دروغ‌گو لقب برازنده‌ات است. وقتی تازه متولد شده‌بودی و این لقب را به تو نسبت دادم، اشک‌هایت تو را شست و شفاف‌تر شدی. اما چه فایده که بعد از این همه سال هنوز هم عادات پلید قدیمت را با خود حمل می‌کنی؟ کدر شده‌ای و روشنایی از تو عبور نمی‌کند. این که روشنایی‌ها تو را صعب‌العبور می‌پندارند، مؤید چگال بودن افراطی تو است.

بد نبود یک بار هم به فکر من باشی. چه اصراری وجود دارد که این روند را ادامه بدهی؟ شیطنت چه سودی برایت دارد؟ توانایی توجیه رفتارت را از دست داده‌ام چون حتی دیگر کودک هم نیستی.


بله، بخواب تا من اشتباه‌هایت را جبران کنم. کاش اجازه داشتی کم‌تر از من بخوابی. هر ۲۴ ساعتی که من می‌سازم را در زمان بیداریت تخریب می‌کنی. این ساختن و سازش و تخریب و ناسازگاری‌های من و تو حکایت از روزمرگی و روزمردگی‌های زندگی مشترک من و تو دارد که تکرار، عضو جدانشدنی از جریان آن چرخه است.


ای کاش سرریز عصبانیت فقط به صورت درد جسمی ظاهر نمی‌شد و این واژه‌ها هم می‌لرزیدند. ای کاش بگذاری تا پایان این متن را کامل بنویسم. نگاه کن، این‌جا هم همان مزاحم همیشگی هستی. چه هیزم تری به تو فروخته‌ام؟ چه احساس وظیفه‌ای داری؟ نگرانی یک‌وقت کلافگی‌هایم یتیم بماند؟


افسوسم از این است که دیگر تفاوتی میان من و تو باقی نمانده‌است. مایعی شده‌ام که به شکل ظرف تو در می‌آید. هر چیزی که مرا شبیه تو کند آزارم می‌دهد. تو هم آزارم می‌دهی. تنها قربانی تو منم، چون ضُعَفا را لایق زجر کشیدن می‌دانی و تنها فرد ضعیفی که به آن دسترسی داری منم. بعد از این همه زخمی که خوردم نیاز به مراقبت و مرهم دارم. تو هم اگر معصوم بودی می‌توانستی درمان باشی اما همیشه برعکس خوانده‌شدی. دقت کردی لحظه‌ای نمی‌توانی اجازه دهی مضحک واقع نشوم؟ خوب به وظایف ساختگیت عمل می‌کنی. شاید تنها ویژگی مثبتت همین وظیفه‌شناس بودنت باشد که این صفت را هم از من دزدیده‌ای. در داشتن صفات خوب فقیر شده‌ام. صفات خوب دیگر را هم بگیر، چرا معطلی؟ قدرتی برایم باقی نمانده‌است و تمامش را تصاحب کرده‌ای.

اجازه بده که درمورد خواسته‌ها و ایده‌آل‌گرایی من صحبت کنیم. من که تو را می‌شناسم و می‌دانم همیشه شنونده‌ی خوبی بودی، هرچند سرپیچ. به نظرم جدایی هم خوب است، جدا شو. نباش تا ببینم. نباش تا حس کنم. نباش تا فاصله‌ای بین خودم و اطرافیانم نباشد. جدا شو تا خودم به اختیار خودم سختی بازی زندگی را روی hard بگذارم و نه به اجبار تو. واضح است که به تو محتاج نیستم اما اگر نباشی دل‌تنگت می‌شوم. شاید دل‌تنگی تو از خودت مهربان‌تر باشد، کسی چی می‌داند؟

خواهشم این است که اگر روزی ترکم کردی، انرژی نباش و از حالتی به حالتی دیگر تبدیل نشو. هیچ اثری از خود به جای نگذار و نباش.

صحنه‌ای از فیلم Spider-Man 3
صحنه‌ای از فیلم Spider-Man 3
spidermanvenomنامهشخصیمردعنکبوتی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید