ویرگول
ورودثبت نام
moslem-abaspour
moslem-abaspourمیان گل نیلوفر و قرن ، پی آواز حقیقتم....
moslem-abaspour
moslem-abaspour
خواندن ۱ دقیقه·۷ سال پیش

راه رفتن و چشیدن یک رمان در ذهن

سلام

گاه راه رفتن تجربه ی شگفتی ست. چند روز پیش برای یک ادای نذر ( بهانه ای برای مانند مشائیان راه رفتن و اندیشیدن) فاصله ی 5 کیلومتری تا امامزاده مان را می رفتم که میانه ی راه کنار درخت سدر بلندی دلم خواست متوقف شوم و چشمانم را ببندم و به تمام صداهای زبر و لطیف اطرافم توجه کنم. دیدم صدای تراکتور که دارد صورت زمین را خراش می دهد و نغمه ی گنجشکان و زوزه ی موتور سم پاشی کشاورزان و وزش باد در گیسوان گندمزارهای تازه به بلوغ رسیده و عرعر الاغی از دور و ...همه و همه گویی باید تمرینی باشد تا من تنها به صدای گنجشکی گوش بدهم که در سدر نشسته و دارد از روی دفتر برگ معرفت کردگار را می خواند. خیلی تمرین مشکلی بود.و با سابقه ی قبلی تمیرن های اینچنینی تواسنتم برای ده ثانیه همه صداهای دیگر را به حاشیه برانم و متمرکز بر ان صدا شوم. حس شگفتی بود. گویی آن گنجشک و من در حال سلوک در آواز و سکوت هم بودیم. گویی آواز او سکوت رازواری بود برای چشیدن طعم نیایش و سکوت من آوازی شده بود برای چشیدن طعم وقت. بعد از راه افتادن بود که تازه فهمیدم چقدر این راه رفتن کمکم کرد فصل های هفت گانه رمانی که به امید خدا خواهم نوشت را در من رویانده است. مانده لطف خدا و همتی که او می باراند.

ان شا الله.

اما از ان روز من بی تاب نوشتنم. و امروز بارها این را زمزمه کردم که دلم می خواهد تنها شوم و بنویسم. و عجیب اینکه خیلی اتفاقی دنبال رمان موت صغیر که زندگی ابن عربی ست بودم که با ویرگول "آشنا شدم و حرف های دوست گرامی آقای امین بابازاده را خواندم و ترغیب شدم بنویسم.

حال این ماییم که با هر بار نوشتن خودمان را بار دیگر تجربه می کنیم.

نوشتن بهترین تمرین خودکاوی ست.

۸
۰
moslem-abaspour
moslem-abaspour
میان گل نیلوفر و قرن ، پی آواز حقیقتم....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید